زنگ مدرسه به صدا درآمد، پوریا به سختی وسایلش ر ا جمع کرد. جلوی درب مدرسه پراز هیاهوی بچه ها و ازدحام و شلوغی خانواده ها و سرویس های مدرسه و ماشین های والدینی بود که برای بردن فرزندانشان آمده بودند. از هرطرف صدایی میآمد و غوغایی بر پا بود. پریا، به سختی خودش را از لابلای جمعیت بیرون کشید و راهی خانه شد.
امروز روز سخت و پرکاری داشت، باید با همکلاسیش حسن، که کنارش می نشست، آزمایش کلاسی برای بچه ها اجرا می کردند. ازاول صبح، درتکاپو بودند، که این کاررا به خوبی و باب میل معلم، انجام بدهند. آن قدر وسیله برا ی آ زمایش برده بود، که کیفش حسابی سنگین و شلوغ شده بود. کلی وسیله هم از آزمایشگاه مدرسه امانت گرفته بودند. آزمایش به خوبی انجام شد. درآخرکار حسن مسئول جمع کردن و نظافت شد. پوریا هم، وسایل آزمایشگاه مدرسه را به جای خودشان برگرداند. همینطور که درحال راه رفتن بود،
احساس میکرد که پاهایش رمق ندارد. یادش افتاد از صبح تا حالا، وقت نکرده بود که حتی یک لیوان آب بخورد. پس برای همین جلوی درب یک ساختمانی بر روی پله ای نشست، تا قمقمه آبش را بیرون بیاورد و لبی تر کند، که دستش به پلاستیکی خورد و متوجه شد که مادر برایش یک پاکت شیرو کیک، گذاشته بوده، از خوشحالی چشمانش برقی زد و شروع به خوردن کرد و احساس می کرد که با هرلقمه که فرو می دهد، پاهایش جان تازه ای می گیرند. مقدرای آب هم خورد و قمقمه را درکیفش گذاشت. ولی انگار شئی زیر قمقمه، گیر کرده بود. خوب که نگاه کرد، دید که یک کیف چرمی قهوه ای رنگ زیبا و نو، داخل کیفش است که معلوم بود بسیار گران و از یک برند معروف است، وسه تا زیپ هم داشت. ازتعجب دهانش باز مانده بود این دیگر از کجا پیدایش شده بود؟ هرچه فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. اول خواست زیپ ها را باز کند، شاید عکسی، نشانی ،شماره تماسی درآن پیدا کند. ولی با خودش گفت: نه من اجازه این کاررا ندارم، باید به مادرم جریان را بگویم واوراه حلی به من بدهد. پس به سمت خانه به راه افتاد.
پیاده رو خلوت بود و اوهم جان تازه ای گرفته بود و قدمهایش را سریع تر کرد. فکرش مشغول کیف بود. این کیف برای چه کسی است؟ درکیف اوچه کارمی کند؟ حتما صاحبش به دنبالش میگردد. دستش رابرروی زنگ گذاشت و زنگ ممتدی زد. صدای مادر آمد، باشد، چه خبرت هست؟ الان درراباز می کنم.
داستان پرکششی بود. ولی چند درصد احتمال دارد کیف یک پدر شبیه به کیف پسر دانش اموزش باشد?
باسلام و تشکرازاین که مطالعه نموده و نظر دادید.
همانطورکه می دانید درداستان ها هراتفاق غیر مترقبه ای می تواند حادث شود. این از بدیهیات داستان نویسی است.
سلام دوست عزیز: همانطور که میدانید در قصه ها هر کاری امکان پذیر است. محدودیتی ندارد