G-WBDM9N5NRK

ماه: دی 1401

داستان اقبال ناجور

قسمت اول : خورشید هم امروز بی رحم تر از همیشه گرمای خودش را به تن تفتیده کویر می تاباند.  تابستان بود و فصل کارو کوشش مردم سختکوش و قانع این دیارپهناور، دیاری که نزول باران درآن به خست افتاده و خبری از آبادی و آبادانی نبود. همه افراد خانواده اعم از کوچک و بزرگ …

داستان اقبال ناجور ادامه »

داستان فشار بر پدال گاز

فشاربرپدال گاز تا جایی که توان داشتنم بر روی پدال گاز فشار می‌دادم.  پیکان بیچاره در گرماگرم تابش خورشید مرداد ماه، زوزه می کشید و به تاخت می رفت.  همینطور فشار و فشار بر اهرم گاز را ادامه دادم و بیشترکردم. جاده خلوت خلوت بود انگار دراین جاده کسی رفت و آمد نداشت. یا این …

داستان فشار بر پدال گاز ادامه »