شورو شوق فراوانی درخانه بود، چون که آن روزخانواده پوریا درمنزل دایی محمود دعوت داشتند و از این بابت خیلی خوشحال بودند. هروقت که به خانه دایی می رفتند چیزهای جدید و جالبی یاد می گرفتند. پریا و پوریا کارهایشان را به موقع انجام دادند تکلیفهایشان را نوشتند و آماده رفتن شدند. نزدیکی های ظهر بود که همگی حاضر بودند. پدر از کارواش برگشته بود. ماشین حسابی تمیز شده و بوی خوبی داشت. همگی از سوار شدن به آن لذت بردند. خیابان ها تقریبا خلوت بود و لذت رانندگی را برای پدر بیشتر کرد.
محمود آقا دایی بچه ها مرد خیلی مهربان و دنیادیده ای بود و زندایی هم بانویی تمیز، باسلیقه و میهمان نوازی بود. پسر دایی هم پرهام نام داشت که فقط دو سال از پوریا بزرگتر بود و خیلی پسر با ادب وفعالی بود. پوریا از همنشینی و مصاحبت با پرهام بسیارخوش حال بود چون هردفعه که پیش هم بودند، از او مطالب تازه ای یاد می گرفت. معمولا آن دو هرکاری که می خواستند انجام بدهند به درباره آن مشورت می کردند.
معمولا هنگامی که به میهمانی می رفتند، پدر و مادر هدیه یا شیرینی و یا گل تهیه می کردند. آن روز هم پدر و مادر از یک گل فروشی یک گلدان شمعدانی بزرگ و زیبا تهیه کردند تا برای تشکر از خانواده دایی به آن ها هدیه بدهند. پدر می گفت: خوب نیست آدم دست خالی به میهمانی برود.
به خانه دایی که رسیدند با استقبال گرمی روبرو شدند. زندایی که در مهارت آشپزی زبان زد فامیل بود، با غذاهای خوشمزه ای که پخته بود حسابی از آنها پذیرایی کرد. میزغذاخوری توسط بچه ها چیده شد و مادر و زندایی هم غذاها را کشیدند. بوی برنج ایرانی و قورمه سبزی مخصوص سرآشپز، اشتهای همه را بیشتر کرده بود.
بعداز خوردن غذا، آقایان میز را جمع کردند و وسایل را به آشپزخانه منتقل کردند و خانمها نیز آنها را مرتب کردند. ظرف ها شسته شد و بقیه وسایل هم جمع و جور شد. حالا وقت دورهمی شده بود. پریا در روی میز کنج پذیرایی، چشمش به عروسک زیبایی افتاد که با نخ کاموا بافته شده بود. آن را برداشت و از زندایی پرسید: این عروسک چقدر زیباست از کجا تهیه کرده اید؟ زندایی لبخند معناداری زد و گفت: به نظرت زیباست؟ پریا گفت: بله خیلی زیباست و برای این که حرفش را ثابت کند نظر مادر را هم پرسید و مادر هم زیبایی عروسک را تایید کرد. زندایی گفت: بیابرویم دراتاق من تا چیزی را نشانت بدهم وبا مادر و پریا به اتاق رفتند. وارد اتاق که شدند، پریا صحنه ای را که دید باور نمی کرد. تعداد زیادی از همان عروسکها را در اتاق دید. آن ها رنگ و وارنگ بودند واندازه هایشان هم با هم متفاوت بود. و مقدار زیادی نخ های کاموای رنگی هم درجعبه ای قرار داشت.
زندایی هنرمند، گفت: که خودش آن عروسک ها را میبافد. او گفت: که با استفاده از نخ های کاموا و تکه پارچه هایی که درخانه دارد عروسک ها را درست می کند. پریا که هاج و واج مانده بود و باورش نمی شد که زندایی خودش آن ها را بافته است. پس از سکوتی که ازتعجبش شکل گرفته بود، از زندایی خواست که عروسک بافی را به او هم بیاموزد.
زندایی مهربان هم قبول کرد که بافتن آنها را به پریا آموزش بدهد. آنها مدت زیادی را دراتاق در مورد هنرها و صنایع دستی مخصوص بانوان صحبت کردند.
دراین فاصله، پوریا هم همراه پرهام به اتاقش رفتند. آن دو مشغول بازی فکری شدند. پوریا در بازی شطرنج مهارت خاصی داشت و معمولا برحریفان خودش پیروز میشد. ولی این دفعه پرهام او را کیش و مات کرد. سپس باهم چند دست دوز بازی هم کردند. حسابی خوش گذراندند. بعد از بازی سر درد و دل و صحبتشان با یکدیگر باز شد. پرهام گفت: مدتی هست که از پدرم دوچرخه حرفه ای خواستهام، اما پدر برایم نمیخرد میگوید باید خودت پس اندازکنی و با آن دوچرخه بخری. او می گوید: چون دوچرخه پارسال برایت کوچک شده و من نمی توانم دوباره برایت دوچرخه جدیدی بخرم. باید خودت برای خرید آن راهی را پیداکنی.
پوریا هم گفت: چه جالب، پدرمن هم همین عقیده را دارد. اتفاقن من هم مدتی است که به پدرم گفته ام برایم اسکیت بخرد ولی او میگوید باید پول هایت را جمع کنی و خودت بخری. ولی من واقعا نمیدانم چطور باید پولهایم را جمع کنم؟
پرهام گفت: خوب پس هر دوی ما یک مشکل وهدف مشترک داریم. ما باید یاد بگیریم که پس انداز داشته باشیم و بتوانیم بعضی وسایل را خودمان برای خودمان بخریم . بیا بنشینیم و با هم باید یک برنامهریزی خوب انجام بدهیم تا به نتیجه خوبی برسیم. سپس هر دو مثل دوتا دانشمند شروع به تفکر کردند.
برگه کاغذی را آوردند و قرار شد هرکسی هر راهی که به ذهنش می رسد را برروی کاغذ بیاورد تا باهم بررسی کنند. پرهام گفت: من فکر میکنم اگر از پولهای هفتگی که از پدرها میگیریم بتوانیم پس انداز کنیم، خیلی زود بتوانم به چیزهایی که میخواهیم برسیم. پوریا گفت: من که نمیتوانم درطول روز و درمدرسه خوراکی نخورم از گرسنگی میمیرم. چطوری بدون خوراکی در مدرسه سر کنم؟ پرهام گفت: خوب این که راه چاره دارد. ما می توانیم از برخی از خوراکی های داخل خانه استفاده کنیم، مثلن از خانه لقمه یا میوه و یا خشکبار ببریم که هم درهزینه ها صرفه جویی شود و هم غذای سالم تری مصرف کرده باشیم و ازخوراکیهای بوفه و سوپرمارکت استفاده نکنیم.