نمایندگان آب و باد و خاک و آتش، در یک کاخ بزرگ باهم زندگی می کردند و به رتق و فتق امور می پرداختند. مثلا نماینده باد با استفاده از سیستم های پیشرفته، هرجایی که لازم بود باد را می فرستاد و یا نماینده آب برای او تعیین تکلیف می کرد. و نماینده خاک اورا به سرزمین هایی که خاک کمتری داشتند، میفرستاد و نماینده آتش، ماموریت های مفید او را یادآوری میکرد. گاهی از اوقات آن ها برای هم فخر فروشی می کردند و به مهم تر بودن خودشان می بالیدند و گاهی بحث ها طولانی می شد و به دعوا می کشید ولی درنهایت یکی کوتاه می آمد و بحث تمام می شد.
یک روز نماینده باد گفت: امروز باد باید به دشتی برود که دارای توربین های بادی است و باعث تولید برق فشار قوی بشود. کارخانه های این منطقه و آسیاب های بادی منتظر وزش او هستند.و فردا هم باید به دشت حاصلخیزی برود و به پراکنده شدن دانه های گیاهان و تکثیر ان ها کمک کند.
نماینده آب گفت: خوب، این که کار مهمی نیست. آب هم این کار را به راحتی انجام میدهد و باجمع شدن پشت سدها مقدار زیادی برق تولید میکند و باعث روشنایی شهرها و راه انداختن کارخانه ها می شود.. و همچنین، با روانه شدن به شکل رودها، عمل پراکندگی دانه ها را برای گیاهان کنار رودخانه انجام میدهد و موجب سرسبزی مناطق می شود.