بیل گیتس درروز بیست و یکم اکتبر ۱۹۵۵ درشهر سیاتل امریکا متولد شد. اوفرزند دوم خانواده و اولین پسر بود. مادرش، خانم ماری، معلم بود و درامور خیریه هم مشارکت زیادی داشت. و پدرش هم یک وکیل بزرگ در زمان خودش بود. بیل بسیار باهوش بود و همه می گفتند که این ویژگی را از مادرش به ارث برده است. مادراو اغلب بیل را همراه خود به مدرسه می برد و به طور داوطلبانه به عنوان مدرس برخی دروس آسان تر از او استفاده میکرد. بیل علاقه زیادی به خواندن و مطالعه کتاب داشت.
برای بیل خواندن، یک فعالیت زمان گذشته نبود بلکه تلاش برای شبیه سازی ارتباط خلاقانه بود. به گفته مادرش او ساعتها خود را منزوی می کرد تا مسیر اندیشمندان را طی کند. مادرش می گوید: ما گاهی اوقات او را ساعتها از دست میدادیم وقتی می پرسیدیم چه میکنی؟ اومیگفت: من فقط دارم فکرمیکنم.
او بیش فعال بود و اکثر مواقع برروی اسب چوبی اش درحال تاخت و تاز بود و مادر و پدر و از این رفتارها ی او ناراحت بودند او همچنین از لبه های باریک و بلند عبور می کرد. برای همین او را پیش روانپزشک بردند اما روانپزشک گفت: او به دلیل هوش بسیار بالا می خواهد همه چیز را تجربه کند. فقط باید مواظب باشید که آسیبی به او نرسد.
وی از سن هشت سالگی به کامپیوتر علاقه شدیدی نشان میداد، به طوری که خود ساعتها در کنار آن مینشست و تا می توانست با آن کار میکرد، طوری که از معلم خودش بیشتر کامپیوتر را آموخته بود. این مسئله برای پدرش، بسیارعجیب و باورنکرنی بود.
او از کودکی، مشغول خواندن کتابهای بسیاری شد، از جمله داستانهای تارزان و مارتین را بسیار دوست داشت و توانست که تمام دایره المعارف را بخواند و قبل از هشت سالگی تا حرف ( f ) را کاملاً حفظ کند. او به مطالعه زندگینامه مردان سرشناس دنیا مانند، فراکسیون و روزولت و ناپلئون علاقه زیادی داشت. آنها را می خواند و به آنها خیلی فکر میکرد. درمورد فرستادن سفینه فضایی به ماه هم علاقه زیادی داشت و درباره آن بسیار مطالعه میکرد.

والدین او از رقابت و تعالی به عنوان معیار اصلی تربیت استفاده می کردند. به او آموخته بودند که بلند پرواز باشد واو در تمام تلاش های کودکی خود توانست در ورزش و دو میدانی متمایز شود.
دروس ریاضی وعلوم را بسیار دوست داشت و همیشه با پدر مادرش از نمایشگاهها ی مختلف دیدن می کرد، از جمله نمایشگاه جهانی سیاتل در سال ۱۹۶۲ که در شهرشان برگزارشد. او در مراسم وگفتگوهای علمی شرکت میکرد و پسر پر کارو جنب و جوشی بود.
این تغییر ناگهانی از شخصیت فرزندان والدین او که میخواستند او را کنترل کنند خوب نبود. گفته ویلیام اچ تی سی ام پدر بیل، او درسن 11 سالگی ونوجوانی، از نظرعاطفی دیگر مستقل شده و کاملا مایل بود تصمیم خود را درباره آنچه میخواهد انجام دهد یا ندهد ابراز کند و این برای مادرش بسیار سخت بود. والدین تصمیم گرفتند که او را در مدرسه ای در شمال سیاتل ثبت نام کنند جایی که معتقد بودند که به او نظم و علم را به خوبی یاد میدهند.
درآن مدرسه اوبا دانش آموزی بزرگتر از خودش به نام آلن دوست شده بود. دوستش دانشآموزی آرام و باهوش بود رابطه آن دو بسیار خوب شده بود و اکثرا درباره برنامه نویسی با همدیگر صحبت می کردند. آن دو ساعتهای زیادی را درمقابل کامپیوتر می نشستند و کد گزاری می کردند.
اودرباره خانوادهاش میگوید: خانواده ام همیشه مرا در بحثهای خانوادگی شرکت میدادند. این مباحث، موضوعات مختلفی را در بر می گرفت. هر سال تابستان ما به تفریحگاه میرفتیم وبا خانوادههای دیگر جمع میشدیم و تحقیقات و مسابقات بسیاری انجام میدادیم. از جمله مسابقات میتوان به مسابقه دو، گرفتن پرچم، پرتاب تخممرغ و بازی های فکری و گروهی اشاره کرد. در مسابقات به ما خیلی خوش میگذشت و میتوانستیم باهم رقابت کنیم و در آن پیروز شویم.
خانواده ام همیشه مرا تشویق میکردند که در مسابقات مدرسه و نمایشنامهها شرکت کنم و من هم همیشه در نمایشنامههای مدرسه نقش اصلی را به عهده داشتم ومعمولا بهترین نقش را ایفا می کردم.
اودوست داشت که یا حقوقدان بشود یا دانشمند. اما بعدها به برنامه نویس قادری در جهان تبدیل شد.
او از زندگیش بسیار راضی است، اما بزرگترین پشیمانی زندگی او این است که هیچگونه زبان خارجی را یاد نگرفته است.
