آقای مدیر به تازگی دفتر جدیدش را افتتاح کرده بود. او تمام تلاشش را کرده بود که از زیباترین، بهترین و مرغوبترین اجناس درچیدمان اتاقش استفاده کند. میز کار آقای مدیر، تازه ساخته شده بود. جنس میزازچوب گران قیمت وبه رنگ قهوه ای سوخته و بوی نوبودن آن درهوا پخش شده بود. روی آن هم چند تا گلدان مصنوعی و طبیعی زیبا به رنگ های سبز و قرمز و نارنجی، چیده شده بود . یک سالنامه ی نفیس و یک برگه دان زیبای خاتم هم روی آن گذاشته شده بود. دفتر کارشیک و مجلل منتظر افتتاح و بهره برداری بود.
خودکار آبی و خودکار قرمز هم کنار همدیگر داخل یک قلمدان خاتم کاری زیبا ونفیس، قرار گرفته بودند و هر دو منتظر بودند که کارشان را شروع کنند. آقای مدیر بعداز قرار گرفتن پشت میزش به طور جدی مشغول به کارشد. او با دقت و سرعت تمام، نامهها را میخواند و امضاء میکرد. بالاخره اوپس از یک روز کاری سخت، برای استراحت ازاتاق بیرون رفت.
خودکار آبی که بیکار شده بود و حوصله اش سررفته بود، شروع به صحبت با خودکار قرمز کرد وبرای این که حرفی زده باشد، به خودکار قرمز گفت: تو می دانی که من از تو خیلی مهمتر هستم .خودکار قرمز گفت: چه کسی گفته ؟ اشتباه می کنی، اتفاقا من از شما مهم ترهستم. خودکار آبی گفت: خودت که دیدی که آقای مدیر هرچیزی را که میخواست بنویسد، با من می نوشت. همه نوشته هایش راهم من برایش نوشتم. خودکار قرمز گفت: نخیر، این طور نیست، او هروقت مطلب مهمی داشت، از من استفاده می کرد و نکتههای مهم و نقطهها علامتها را با من میگذاشت. پس من از تو خیلی مهمتر هستم. این مباحثه آنها ساعت ها طول کشید و هرکدام می خواست دیگری را متقاعد کند که مهمتر است.
چند روزی گذشت. آقای مدیر که تازه به این سمت برگزیده شده بود، به خاطر اینکه خیلی خوب وظایفش را انجام بدهد، مرتب نامههای اداری را تنظیم و دسته بندی می کرد. به خاطر همین خودکار آبی خیلی زودتر از خودکار قرمز تمام شد. خودکار قرمز، با دیدن این صحنه، خنده موذیانه ای کرد ودید که خودکار آبی را در سطل زباله کنار اتاق انداختند. وسپس خودکار آبی جدیدی جایگزین کردند. خودکار قرمز باخودش گفت: خوب دیگراز دست خودکارآبی ازخود راضی راحت شدم.
آقای مدیر با خودکارآبی جدید شروع به کار کرد. درهمین حین، خودکار قرمزکه باهمنشینی با خودکار ازخود راضی این کاررا ازاو یاد گرفته بود، درفرصت مناسبی، شروع به صحبت با خودکارآبی کرد و گفت: خودکار آبی، تو که میدانی، من از تو خیلی مهم ترهستم . خودکار آبی پرسید:چطورمگر؟ ازکجا میدانی که مهم تر هستی؟
خودکار قرمز گفت: خوب معلوم است، آقای مدیر، همه مسائل مهم و علامت ها که خیلی ویژه و مختص، هستند را با من مینویسد. اما تو چی؟ تو فقط باید بنویسی وبنویسی و بنویسی تا تمام بشوی و مثل دوستت، خیلی زود به آشغالی بروی. خودکار آبی که از این خود پسندی و خودخواهی خودکار قرمز کلی ناراحت شده بود، گفت: ما هرکدام برای انجام کار مشخصی ساخته شده ایم و اگر وظایفمان را خوب انجام بدهیم، مهم هستیم، و گرنه رنگ و مقدار کارکرد ما که اهمیتی ندارد. اما خودکار قرمز باز هم حرف خودش را تکرار کرد و سرحرف خودش بود. خودکار آبی با خودش فکرکرد، که باید درس درست وحسابی به این خودکار بدهم که این قدر از خود راضی نباشد. اما پس از کمی فکرکردن گفت: من باید به او محبت بکنم، چون اگر من هم با او لجبازی کنم با اوچه فرقی دارم و شروع به محبت کردن به خودکار قرمز کرد.