2020/10/10 تاریخ ویژه امروز
بانگاه کردن به تاریخ امروز، تصمیم گرفتم یک پیام زیبا برای دوستانی که از سایت من دیدن می کنند بگذارم . امیدوارم مفید فایده قرار بگیرد. همیشه آغاز راه دشوار است.
2020/10/10 تاریخ ویژه امروز بیشتر بخوانید »
G-WBDM9N5NRK
پرش به محتوابانگاه کردن به تاریخ امروز، تصمیم گرفتم یک پیام زیبا برای دوستانی که از سایت من دیدن می کنند بگذارم . امیدوارم مفید فایده قرار بگیرد. همیشه آغاز راه دشوار است.
2020/10/10 تاریخ ویژه امروز بیشتر بخوانید »
HIGH PARK ORONTO عصر یکی از روزهای زیبای ماه می، به طرف پارک مرکزی شهررفتیم. پارکی با مساحتی بسیار زیاد. انواع درختان کاج و سرو و جنگلی، که قدمت زیادی داشت، درآن با نظم و ترتیب خاصی دیده می شد و فضا را بسیار دلنشین کرده بود. تعداد زیادی درخت گیلاس ژاپنی دراین پارک کاشته
تورنتو پارک مرکزی شهر3 بیشتر بخوانید »
ندای دل الف: اصلا دلم نمیخواد ازرختخواب بیرون بیام . بابا دیگر خسته شدم. ب: بیخود باید بلند بشی کلی کارداری. الف: دلم میخواد مثل اونوقت ها مادر بیاد و با نوازشهای دست نرمش، من و صدا بزنه و بیدارم کنه. ب: برو بابا اون موقع ها گذشت. الف: اصلا کاش من یک پروانه بودم.
حدود پنجاه و سه سال از شروع سفرم به این دنیا میگذرد و نمیدانم این قطار زندگی کی به ایستگاه آخر میرسد. درطی این مسیر فراز ونشیبهای زیادی را تحمل کردم . چه لحظههای سختی که برمن گذشت و چه لحظههای شیرینی که تجربه کردم. الان که به باز بینی این مسیر میپردازم، خوشبختانه نقطه
1-خودت باش 2-منظم باش 3-خوش لباس باش 4-برند بپوش 5-عطربزن 6-ورزش کن 7-خوش زبان باش 8-درلحظه زندگی کن 9-بسیار مطالعه کن 10-به طبیعت برو 11-گاهی فیلم کمدی ببین 12-گاهی ازته دل بخند 13 -درهرفصل یک سفر برو 14-همیشه لبخند یزن 15-صبورباش 16-خوش قول باش 17-غر نزن 18-سحرخیز باش 19-محرم راز دیگران باش 20-صدقه زیاد بده
110 پند به خودم بیشتر بخوانید »
خاطره یک روز زیبا فقط صبحهای زود، بود که خانه ما بی سرو صدا بود. آن هم، نه بهخاطر ساکت بودن اهالی خانه، بلکه دلیلش فقط و فقط این بود که همه خواب بودیم. تعدادمان کم نبود، هفت تا خواهر و برادر بودیم و معمو لا اکثر اوقات هم میهمان داشتیم و از هرگوشه و
خاطره یک روز زیبا بیشتر بخوانید »
صبحها، معمولا با صدای تلق و تلوق مادر، که در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بود، بیدار میشدم و از رختخواب بیرون میآمدم . اتاقی که من درآن میخوابیدم یک پنجره کوچک، به آشپزخانه داشت که به اندازه، رد شدن یک سینی بود و مسیر دسترسی آسان به آشپزخانه بوذ. من شب ها زیر همان
ورزش صبحگاهی درمدرسه بیشتر بخوانید »