G-WBDM9N5NRK
بلاگ

ندای دل

ندای دل الف: اصلا دلم نمی‌خواد ازرختخواب بیرون بیام . بابا دیگر خسته شدم. ب:  بی‌خود باید بلند بشی کلی کارداری. الف: دلم می‌خواد مثل

Read More »
داستان های پریا و پوریا

داستان های پریا و پوریا ترس

پریا، مشکلی داشت که همیشه او را آزار می داد وهیچ راه چاره ای برایش نداشت. با هرکسی که صحبت می‌کرد نمی‌توانست مشکلش را برطرف

Read More »
بلاگ

روز تولدم

حدود پنجاه و سه سال از شروع سفرم به این دنیا می‌گذرد و نمی‌دانم این قطار زندگی کی به ایستگاه آخر می‌رسد. درطی این مسیر

Read More »
داستان های پریا و پوریا

داستان های پریا و پوریا مسخره نکن

زنگ تفریح بود وبچه ها درحیاط مدرسه مشغول بازی هیجان انگیز کبدی بودند نوبت به پوریا که رسید سعید صدازد: آهای پوریا لنگ دراز، بیا

Read More »
بلاگ

110 پند به خودم

1-خودت باش 2-منظم باش 3-خوش لباس باش 4-برند بپوش 5-عطربزن 6-ورزش کن 7-خوش زبان باش 8-درلحظه زندگی کن 9-بسیار مطالعه کن 10-به طبیعت برو 11-گاهی

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

جعبه جادویی

هیچ فایده‌ای نداشت. هرچقدر بیشتر اصرار می‌کردیم، پدر ، بیشتر انکار می‌کرد. ما هم که یاد گرفته بودیم روی حرف پدرنباید حرف بزنیم، اول سکوت

Read More »
داستان های پریا و پوریا

داستان های پریا و پوریا راز

راز پوریا وبابک، هم همسایه بودند و هم همکلاسی. معمولا هردو باهم به مدرسه می رفتند و باهم برمی گشتند . بابک اخلاق های خاصی

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

نمایندگان عناصر اربعه

بچه ها، لطفا بعد از خواندن این داستان، جواب سوال را برای من بفرستید. نمایندگان آب و باد و خاک و آتش، در یک کاخ

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

در زوزه باد

آسیاب بادی با خوشحالی از وزیدن باد تند، به سرعت مشغول آرد کردن  خوشه های طلایی رنگ گندم بود. باد هو هو کنان و زوزه

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

تاریکی

کبوترها برای خودشان پرواز می‌کردند و با فراغ بال دوباره به زمین می‌آمدند و گندم‌های نذری مردم را  می‌خوردند. عباسعلی برروی نیمکت نشسته بود و

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

بوم نقاشی

بوم نقاشی دخترک امروز، تمام توانش را در اختیار گرفته بود که چهره پدرو مادر را آن‌طور که بقایای آخرین دیدارشان، درخاطرش بود را به

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

دشت ارغوانی

با صدای اذان صبح بیدار شد وبعد از نیایش صبحگاهی، لباس‌هایش را پوشید. شال ضخیمی برسرش بست، طوری که فقط دوچشمش به سختی دیده می

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

نیمکت

نیمکت قطره، بی خیال و سرگردان در فضا غلط می خورد و در آرامش خودش غرق شده بود. او نمی دانست که روزگار برای امروزش

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

تنور قاتل

درزندگی روستایی یکی از کارهای مهم هرخانواده، پخت هفتگی نان، توسط مادر خانه است که با سورو سات خاصی برگزار می‌شود و معمولا  به غیر

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

ماجراهای دارا و سارا ریشه

دارا و سارا، بعد از خوردن صبحانه و کمک‌کردن به مادر، برای  جمع کردن وسایل روی میزغذاخوری، شروع به فعالیت کردند و آشپزخانه رو مثل

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

پروانه

پروانه قطره، بی خیال وسربه هوا، برروی ابر سواری می‌کرد و به این طرف و آن‌طرف می‌رفت وازآن بالا به زمین نگاه می‌کرد.منتظر گریه ابر

Read More »