G-WBDM9N5NRK

داستان های پریا و پوریا

پریا خانم 7ساله و آقا پوریا 9 ساله هستند. داستانهای آن ها را بخوانید و لذت ببرید.

داستان های پریا و پوریا تصادف

مادر، پوریا را صدا کرد و گفت: پسرم موقع ناهار است، سریع بر و و نان بخر وبیا. پوریا، جواب داد، چشم مادر، الان می‌روم. پریا گفت: من هم می‌خواهم با پوریا به بیرون بروم. اما مادر مخالفت کرد و به او جواب داد که او زود می‌رود و برمی‌گردد. پریا بعداز رفتن پوریا، تصمیم […]

داستان های پریا و پوریا تصادف بیشتر بخوانید »

داستان های پریاو پوریا شب حادثه

شب حادثه زمستان سردی بود و تقریبا، هرروز برف می بارید.همه جا، اکثر مواقع پراز برف و یخ بود. آقای بهاری، همسایه خانه پریا و پوریا، درطبقه پایین خانه آن‌ها می نشست. او مرد بسیار فهیم و مودب و مهربانی بود و در آن سرمای شدید و برف ، هرروز با موتور وبه سختی، به

داستان های پریاو پوریا شب حادثه بیشتر بخوانید »

داستان‌های پریا و پوریا خداحافظ همسایه

خداحافظ همسایه از داخل کوچه صدای هیاهو و سرو صدا و بازی بچه‌ها می‌آمد.  مادر مشغول انجام کارهایش بود. پریا و پوریا هم، وسط اتاق نشسته بودند و دور و برشان، پراز وسایل نقاشی شده بود، به طوری که  مانند، میدان مین، پاگذاشتن در همه جایش خطرناک بود. هیچ کسی نمی‌توا نست در آن قسمت

داستان‌های پریا و پوریا خداحافظ همسایه بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری    نزدیک سال نو بود. خانه‌ی پریا و پوریا هم مثل بقیه خانه ها، حال و هوای قشنگی داشت. همه درتکاپوی خانه تکانی و نظافت و خرید بودند. و دراین روزها، همه به یکدیگر، کمک می‌کردند. آن‌روز، نوبت به نظافت اتاق پریا بود وازصبح، با کمک پوریا ومادر، تمام  قفسه و کمدهای کتاب

داستان های پریا و پوریا چهارشنبه سوری بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا شهربازی

پد،رقول داده بود، که برای آخرهفته، همگی با هم به شهربازی بروند. پریا و پوریا بی صبرانه، منتظر روز جمعه بودند وبرای خودشان کلی نقشه کشیده بودند که حسابی خوش بگذرانند.جمعه، ازصبح، خانواده در تکاپو بودند. پریا و پوریا به منظم کردن اتاقشان، پرداختند. حمام کردند و به ماد، برای آماده کردن ناهار کمک کردند.

داستان های پریا و پوریا شهربازی بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا میهمان های پدر

میهمان های پدر آن روز، از صبح، در خانه‌ی پریا و پوریا، جنب وجوش زیادی بود. پدر، در هر ماه، یک  شب، دوستان و همکارانش را به خانه، دعوت می کرد، تا دور هم، جمع شوند و دیداری تازه کنند. در این جلسه هم دیدار می کردند، هم به مسایل اقتصادی در زمینه شغلشان رسیدگی

داستان های پریا و پوریا میهمان های پدر بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا عروسک

قصه های پریا و پوریا یکی از روزهای گرم و طولانی تابستان بود، از آن روزهایی که انگار ساعت متوقف شده و روز طولانی خیال تمام شدن نداشت. مادر مهربان پریا و پوریا، برای هرروز بچه ها، یک برنامه‌ی آموزشی، تفریحی داشت. آن روز را هم برنامه پیاده روی درنظر گرفته بود. وقتی پیشنهادش را

داستان های پریا و پوریا عروسک بیشتر بخوانید »