داستان های پریا و پوریا تصادف
مادر، پوریا را صدا کرد و گفت: پسرم موقع ناهار است، سریع بر و و نان بخر وبیا. پوریا، جواب داد، چشم مادر، الان میروم. پریا گفت: من هم میخواهم با پوریا به بیرون بروم. اما مادر مخالفت کرد و به او جواب داد که او زود میرود و برمیگردد. پریا بعداز رفتن پوریا، تصمیم […]
داستان های پریا و پوریا تصادف بیشتر بخوانید »