G-WBDM9N5NRK

نام نویسنده: shahradstory

داستان سوره فیل

                                       به نام خدای مهربون یکی بود یکی نبود، غیر ازخدای مهربون هیچکس نبود  قبل از اینکه پیامبراکرم صلی الله علیه وآله به دنیا بیایند، مردم مومن  و خداپرست، به شهر مکه می‌رفتند و خانه خدا را […]

داستان سوره فیل بیشتر بخوانید »

داستان سوره مسد

 یکی بود و یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود.  حضرت محمد صلی الله علیه و آله عمویی داشت به نام ابی لهب که بت پرست بود و ازحرف‌های پیامبر که درمورد دین اسلام می زد، اصلا خوشش نمی آمد. او به خاطر این‌که منافعش در پرستیدن بت ها بود ، این مخالفت را

داستان سوره مسد بیشتر بخوانید »

داستان سوره کوثر

 بچه های گلم سوره مبارکه کوثر فقط سه آیه دارد و یکی از سوره‌های کوتاه و زیبای قران است.  یکی بود و یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود. درزمان پیامبر ما، حضرت محمد (ص) مردمی که درشهرمکه و مدینه و اطراف آن زندگی می‌کردند به خاطر این که کشاورزی و دامداری داشتند و

داستان سوره کوثر بیشتر بخوانید »

داستان‌های ملل: افسانه ای از کشور فنلاند

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود. برزگری بود که سه پسر داشت. پسرهای او دیگر بزرگ شده بودند. برزگر احساس کرد که موقع مرگش فرا رسیده و باید بچه‌‌هایش را سروسامانی بدهد و آن ها باید ازدواج کنند. دریکی از روزهایی که براثر کهولت سن و بیماری، در رختخواب دراز کشیده

داستان‌های ملل: افسانه ای از کشور فنلاند بیشتر بخوانید »

داستان‌های پریا و پوریا درآمدی برای پوریا

  شورو شوق فراوانی درخانه بود، چون که آن روزخانواده پوریا درمنزل دایی محمود دعوت داشتند و از این بابت خیلی خوشحال بودند. هروقت که به خانه دایی می رفتند چیزهای جدید و جالبی یاد می گرفتند. پریا و پوریا کارهایشان را به موقع انجام دادند تکلیف‌هایشان را نوشتند و آماده رفتن شدند. نزدیکی های

داستان‌های پریا و پوریا درآمدی برای پوریا بیشتر بخوانید »

پریا و ذرت مکزیکی

همان‌طور که قبلا هم گفتیم، پریا و پوریا، هفته‌ای یکی دوبار، با مادر به پیاده‌روی می‌رفتند و عصرهای طولانی تابستان را به خوبی و خوشی درکنار هم‌دیگر و با انجام یک پیاده روی سالم می گذراندند. پیاده روی از درب خانه شروع و تا میدان بزرگی که چند خیابان پایین‌تر بود ادامه داشت. در مسیرترددآن‌ها،

پریا و ذرت مکزیکی بیشتر بخوانید »

شهرعینکی

 پیتر با پدربزرگش در خانه ی زیبای خودشان،  درشهری دورزندگی می کرد. پدر و مادرش اکثراوقات در ماموریت بودن و دو سه ماهی یک‌بار به آنها سر می زدند. پدربزرگ او خیلی مهربان بود و همیشه خاطرات زیبایی را برایش تعریف می‌کرد پیتر هم با علاقه آنها را گوش می‌کرد و از آن‌ها درس می

شهرعینکی بیشتر بخوانید »

ساعت طلا

بالاخره شلوغ پلوغی های عروسی خواهرم هم گذشت. چندین روزی بود که مهمان های زیادی به خانه ما آمده بودند. خانه بزرگ ما دیگر جا نداشت. اکثرا از شهرستان آمده بودند. خاله و عمه و پسرعمه و دختر خاله و دوستان پدر و…آخر پدر سرشناس فامیل بود و دوست و فامیل و کشتیار زیاد داشت

ساعت طلا بیشتر بخوانید »

پرواز، با دو بال خواندن و نوشتن

                                                           به نــام خدا  دختری بود، درون‌گرا، لاغراندام و مودب. علاقه‌ی زیادی به خواندن و نوشتن و یاد گرفتن داشت. آرزوی پروازکردن برایش خیلی دست یافتنی بود

پرواز، با دو بال خواندن و نوشتن بیشتر بخوانید »

داستان‌های پریا و پوریا انتظار

خانواده دور هم نشسته بودند و از هردری صحبت می کردند. سریال  کمدی تلوزیون را درکنار هم دیدند و میوه های آخر شب را هم خوردند. پریا دوباره برای بارچندمین به مادر گفت: مادر فردا یادت نرود، باید زودتر بلند بشوی تا به مدرسه برویم. مادر گفت: ای بابا چندین بار یک حرف را تکرارمی‌کنی؟

داستان‌های پریا و پوریا انتظار بیشتر بخوانید »