G-WBDM9N5NRK
داستان و داستانک های عمومی من

ساعت طلا

بالاخره شلوغ پلوغی های عروسی خواهرم هم گذشت. چندین روزی بود که مهمان های زیادی به خانه ما آمده بودند. خانه بزرگ ما دیگر جا

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

آمپول مرگ

همه جا شلوغ بود. همهمه‌ی زیادی درهمه جا پیچیده بود. مه غلیظی درهوا پخش شده بود و افراد واجسام، به خوبی مشخص نبودند. آرام و

Read More »
بلاگ

جارو برقی

مدت زیادی بود که انجام کارهای سخت خانه، فشار زیادی به جسم و روحم وارد کرده بود. از طرفی مسئولیت خانواده و از طرفی بی

Read More »
حفظ قران و داستانک‌های قرانی

مهجوریت قران

درهوای صبحگاهی و مطبوع زیبای اول ماه مهر، وارد مدرسه شدم. قبلا یک بار برای آشنایی با خانم مدیر به این‌جا آمده بودم. هیاهوی آقاپسرهای

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

شب وصال

  درشب زیبای مهتابی،  فضای خانه برایش غیر قابل تحمل شده و احساس نفس تنگی می‌کرد. سه ماه ازتنها شدنش می‌گذشت. سه ماهی که به

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

دمپایی ناراضی

ماشین حمل بار، جلوی درب فروشگاه بزرگ کفش فروشی شهر ایستاد. کارگران همه کفش‌ها ودمپایی‌ها را به داخل مغازه منتقل کردند و بعد از گرفتن

Read More »
سفرهای من

دیداراز تورنتو کاخ کاسالوما 5

کاخ کاسالوما ،عمارتی ست بسیار زیبا ،مجلل به سبک نئوگوتیک که یکی از جاذبه های گردشگری و تورسیتی شهر تورنتو می باشد. این عمارت محل

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

پاها

هرروز صبح، به غیر از روزهای تعطیل، این رویداد تکرار می‌شود. او باید سر ساعت، در محل کارش ساعت ورود ش را کارت بزند. مادر

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

لباس مخصوص پرنسس

در روزگارانی نه خیلی دور، دریک کاخ بزرگ و اشرافی خانواده پادشاه زندگی می کردند. خداوند به پادشاه و همسرش، یک دختر زیبا هدیه داده

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

پشت سیم‌های خاردار

کوچه بلند و طولانی بود. تمام خانه ها نوسازی و بازسازی شده بودند. غیرازخانه‌ی مرموز که هنوز قدیمی  و مخروبه شده بود و هیچ کسی

Read More »
سفرهای من

ونکوور کوهستان گرووس 4

صبح روزسی ام ماه می بود که هوای مطبوع و بهاری ونکوور زیبا ما را حیران و شیدا کرده بود. تصمیم گرفتیم برای استفاده ازطبیعت

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

باغ انار بانو

 مدرسه پر از هیاهوی بچه‌ها بود. از تنها اتاق طبقه دوم خانه، حیاط مدرسه کناری دیده می‌شد. با این که بانو، پیر شده بود ولی

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

فشنگ

نگرانی و اضطراب را درهمه خط‌ها وچین و چروک‌های صورتش میتوانستی ببینی. هربار که رادیو مارش عملیات می زد، دل او هم مانند دل بسیاری

Read More »
سفرهای من

سفربه نیاگارا

سفرکردن برای من همیشه جزئی از زندگی به شمار می آید. شاید به جرات بتوانم بگویم که بهترین لحظه های زندگی من در طول سفرهایم

Read More »
داستان و داستانک های عمومی من

پشت بام

خوشحال بود، که امروز به دانشگاه نمی رود. دیشب آخر وقت، از طرف استاد، پیامکی آمد، که به دلایلی امروز کلاس ندارند و رفتن به

Read More »