خوشبختی امروز من:
نمیدونم تا حالا همچین حالی برای شما اتفاق افتاده یانه ؟
این که چند وقتی هست که با خودت کلنجار میری.
توی این هوای سرد زمستونی دلت یه پیاله حلیم پراز دارچین و کنجد و روغن داغ کرمانشاهی میخواد.
اما حوصله پختنش و نداری. آخه باید چند ساعتی علاف مقداری گندم باشی وهزار بار هم بزنی که سر نره و همه گاز و به گند نکشه تا بتونی فقط یه پیاله ازش بخوری. انگارهمه خستگیش به تنت میمونه و بعد از آماده شدن دیگه هوست هم تمام شده.
میخوای از همسر و پسرت خواهش کنی که برات بخرند. البته یکی دوبار غیرمستقیم گفتی ولی غرورت اجازه نمیده که خواسته شکمت را دوباره و بی پروا مطرح کنی. پس بیخیالش میشی.
خلاصه با خودت درگیری داری.
صبح روز جمعه هست. دمای هوا 5 درجه زیر صفر شده.
هی اراده میکنی بری بیرون حلیم بخری ولی یاد سرمای هوا که میفتی، باخودت میگی خوب مگر خوردن حلوارده و گردو پنیر و عسل، چه عیبی داره و دوباره از پشت پنجره بیرون نگاه میکنی و دلت میخواد بری زیرپتو و اصلن صبحانه نخوری .
هنوز درحال مشاجره درونی بین بدن یخ گرده و معده خالی هستی.
داری فکر میکنی بری زیرپتو یا بری صبحونه بخوری و یک چشمت به یخچاله و یک چشمت به پتو …که یک دفعه با شنیدن صدای زنگ درخونه به خودت میای.
باخودت میگی خدایا این وقت صبح کی میتونه باشه تا در رو باز کنی فکرت به هزار راه ناجوررفته و برگشته .
پشت در هیکل زیبا و قد رعنا و اندام ترگل ورگل نوه 11 ساله ت و میبینی که با دماغی که از فرط سرما یخ کرده و سرخ شده و کلاهی که نیمه موهاش و پوشونده ایستاده و با چشمانی مشکی و زیبا و براق داره نگاهت میکنه و بهت لبخند میزنه . سرتا پاش و با تعجب ورانداز میکنی تا خیالت راحت بشه که حالش خوبه و مشکلی به وجود نیومده.
که چشمت میفته به پلاستیکی که دستشه باورت نمیشه، آخه خدایا چرا حاجت شکم و اینقدر زود میدی؟ تو از کجا شنیدی که دل من چی می خواد؟
بله یک ظرف حلیم دردستهای تپل و یخ زده ایلیا قرارداره و صدای مهربونش که میگه سلام مامان بزرگ برات حلیم گرفتم تمام وجودت و غرق شادی و هیجان میکنه.
نمیدونی چه عکس العملی باید نشون بدی فقط یه ماچ گنده از لپهای سردش میکنی و توی بغلت فشارش میدی و ظرف و میگیری هنوزتو حال و هوای خودتی و حیرون موندی، که ایلیا از پیش چشمت دور میشه و به طبقه خودشون میره .
در رو میبندی ولی هنوز باور نداری که تو چه مادربزرگ خوشبختی هستی که اول صبح جمعه ات با دیدار نوه عزیزت و روبروشدن با ظرفی از حلیم سفارشی داغ شروع بشه.
خدایاشکرت بخاطر دلیل خوشبختی امروز
امیدوارم همه شما این لذت رو تجربه کنند.
اول بهمن 1400
اين نوه هر كاري براي بهترين مادر بزرگ دنيا بكنه كمههههه
مگه آفريده شده بهتر از تو مادربزرگي !تو اين دنياي قشنگ♥️هميشه اولين خواسته هاي ايليا ،خواسته ها و آرزوهاي مامان زهراشه
البته كه داماد جان امروز صداي هوس مادر زن جان رو شنيد و پيشنهاد جالب ايشون بود😉♥️♥️🌹
قربون همه شما بشم من که امید های
زندگی من هستید.
Указанная исходная информация в наше время, на диво, актуальна.
❤️ You have unread messages from Ethel (2)! Click Here: http://inx.lv/Dvf2?h=821ea19d0250cc341b9453a42af2a8fd- ❤️