G-WBDM9N5NRK

داستان سرایی و فروش

تجارت و داد وستد،جزء  اصلی زندگی مردم جهان بوده و هست و خواهد بود. همه برای اداره‌ی زندگی، باید محصولی را بخرند یا بفروشند. اما این مبحث هم، در طول  تاریخ، دچار تحولات عظیمی شده است. در گذشته که پول، به شکل امروزی، وجود نداشت، معاملات به صورت مبادله‌ی  کالا به کالا، انجام می‌شد، و هرکسی جنس مازاد برتولید خودش را با جنسی را که لازم داشت عوض می‌کرد که به این نوع معامله، معامله‌ی “پایاپای ” می‌گفتند. این تبادلات، خیلی دقیق و سنجیده نبود. پس ازاختراع سکه و پول، اجناس ارزش گزاری می شدند و با توجه به ارزش جنس، معامله، صورت می‌گرفت.و  درازای خرید جنس، سکه یا اسکناس،پرداخت می‌شد.
کم کم، تجارت، از مرزها گذشت و جهانی شد. و روزبه روز شکل جدیدی به خود گرفت. رقابت ها جدی‌ترشد و در این بازار کسی پیروز میدان بود که جنس مرغوب‌تر یا  ارزان‌تری، تحویل مشتری می‌داد. کم کم بازار معاملات، به سمت تبلیغ کشانیده شد. هرکسی برای تبلیغ جنس خودش راهی را برگزید. گروهی از تبلیغ دهان به دهان و گروهی از تبلیغ در روزنامه ها و جراید استفاده کردند.  پس از اختراع رادیو و تلویزیون، این رسانه‌ها، محل بسیار خوبی برای تبلیغ شدند. چون هم صوتی و هم تصویری اجناس را تبلیغ می‌کردند. تا این که اینترنت، به کمک فروشندگان آمد و اتفاق عظیمی رخ داد. حالا دیگر سرعت نشر اخبار وتبلیغ ها به‌طور شگفت‌انگیزی، رشد صعودی پیدا کرد و  اینترنت وفضای دیجیتال، محلی برای بهتر و سریع‌تر دیده شدن گردید. بنگاه‌های تبلیغاتی، وارددنیای جدیدی شدند واز شیوه های مختلفی برای فروش استفاده کردند که بسیار گسترده است.ا ما دراین میان، برخی از این بنگاه‌ها، روش جدیدی را به وجود آوردند، وآن هم، داستان سرایی در تبلیغات، و فروش است، که دنیای تبلیغ را متحول نموده است.

                                                                                   

 

ایده ها  می‌آیند و می‌روند، اما قصه‌ها، باقی می‌مانند.

 

 

 

                                                                                                                                                                                           نیکولاس

انگشتان کوچک هنرمند

دخترک، هرروز باصدای تاپ تاپ، دار قالی از خواب بیدار می‌شد. پدرش را ازدست داده بود و مادر، با تمام  توانش،سعی می‌کرد، با انجام کار های سخت و طولانی، مخارج  زندگیشان را تامین کند. مادر،دوست داشت، که دختری تحصیل‌کرده و هنرمند و موفق به جامعه تحویل دهد. خانه‌ی محقر، آن ها دو اتاق، بیشتر نداشت، که دریکی، زندگی می‌کردند و در دیگری، دار قالی، به صورت افقی، در وسط اتاق، تعبیه شده بود. مادرساعتهای طولانی از شبانه روز را، برروی آن خم، و به نقش انداختن گل های قالی، مشغول می‌شد. دخترک از خواب، بیدار شد و از لای درب چوبی و کهنه‌ی اتاق، مادررادید که مشغول بافتن، است. باخودفکرکرد، من دیگربزرگ شده ام ؛باید به مادرم، بیشتر کمک کنم.
  به آشپزخانه‌ی کوچکشان رفت، با دستان کوچکش، دراستکان کمرباریک و تمیزی، چای ریخت و آن رادرسینی کوچک  استیلی، قرارداد و به طرف اتاق، حرکت کرد. با نوک انگشت پا، لای در را یازکرد، مادر، غرق در افکارش بود و همان‌طور نقش ها را بر دل قالی می‌بافت. دخترک خیلی دوست داشت بداند، مادر به چه چیزی این‌چنین، عمیق فکر می‌کند، با صدای بلند سلامی کرد، رشته افکار مادر، پاره شد و با تعجب، به دختر کوچکش، نگاه کرد، باورش نمی‌شد، که او توانسته باشد میزبان چای چنین خوش‌‌رنگی برایش باشد. استکان را از دستش گرفت،  اندام لاغرو نحیف  دختر شش ساله اش را درآغوش کشید، صورت رنگ پریده او را بوسه باران کرد و در حالی‌که قطرات اشک شوق برگونه اش می‌غلطید، گفت: آفرین به تو دختر زرنگ و زیبای من ، خیلی دوستت دارم. دخترک، که ازشادی مادر به وجد، آمده بود، احساس غرور کرد و کنار دار قالی نشست.  مادر چایش را با لذت تمام، سرکشید، این خوش‌مزه ترین چایی بود که درعمرش، خورده بود. دخترک گفت: مادر من دیگر بزرگ شده ام .لطفا،قالی بافی را به من یاد بده، تا  بتوانم به تو کمک کنم.  چشمان مادر از شنیدن این حرف درخشید و در دلش، به داشتن چنین، فرزندی مباهات کرد. مادر با صدای مهربانی گفت: دخترکم انگشتان شما هنوز برای انجام این کار، خوب رشد نکرده اند و خیلی ظریف و کوچک اند ،عجله نکن، تو هم بزرگ خواهی شد و قالی بافی را یاد خواهی گرفت. وآن وقت، به من کمک خواهی کرد.
اما دخترک، اصرار کرد و گفت:  حداقل، گره زدن قالی را به من یاد بده. مادر علی رغم میل باطنی خود، گره زدن قالی را به او یاد داد. وقتی که دخترک، کنار دار قالی قرار گرفت، و می‌خواست تمرین کند، بغض بزرگی گلوی مادر رافشرد،  ولی احساسات مادرانه اش را پنهان کرد. دخترک، پس از زدن چند گره،  پوست انگشتانش سرخ شد و نزدیک بود که قطره خونی از آن خارج شود، که مادر دست اورا گرفت  و باهم از اتاق بیرون رفتند.  روزها سپری می‌شد و دیگر دخترک، نقش انداختن ،برروی قالی، را یادگرفته بود . به محض این که مادر براثرخستگی، دارقالی را ترک می کرد، اوبه بافتن گل های رنگارنگ و زیبای قالی، ادامه می‌داد، گویی داستان تلخ بی پدری و تنهاییش را برای آنان می گفت و می‌بافت، ونقش هارابردل قالی ثبت می‌کرد. قالی هم درسکوت به حرف های او گوش می‌داد.
قالیچه، دروسط سالن پذیرایی دربار، درحال خودنمایی بود و چشم هر بیننده ای را خیره می‌کرد. با زبان بی زبانی، قصه های پرغصه‌ی دخترک، را برای بینندگان، بازگو می‌کرد. اما آیاکسی آن رامی‌شنید؟ 
تعدادی از قالی‌های دست بافت، دخترک هم، درهواپیما به پرواز درآمدند، تابر کف کاخ های دیگر درجاهای مختلف دنیا فرود آیند.
با به وجود آمدن اینترنت و سرعت گرفتن، دنیای اطلاعات و خرید و فروش،  انسان ها به دنبال راه کارهای تازه تری، برای فروش بیشتر شدند. حالا دیگر علاوه بر کیفیت، زیبایی و ارزانی، کسی موفق تر هست که بتواند، احساسات خریدار را به اختبار خود دربیاورد. اما چگونه ؟  اینجاست که داستان سرایی، به خدمت بازاریابی می آید. این مبحث باعث پیدایش دانشی جدیدشده است که پراز رمزو راز است و نیاز به آموزش رسمی و فنی دارد. که به گزیده ی کوتاهی از آن اشاره می‌کنیم.  فروشنده، باید بتواند فروش جنس را به یک بازی و سرگرمی تبدیل کند ،و با استفاده از، در دست گرفتن قوای بینایی، شنوایی و ذهنی مشری،جنس خودرا بهتر به او بشناساند و عرضه کند.باید اول مشتری را پیداکند و او را بشناسد وسپس،  او را در دام  فروش بیندازد. برای این کار باید به علم روانشناسی هم به طوراجمالی،اشراف داشته باشد، تا بتواند برند خودش را به جامعه معرفی کند.

   برندینگ چیست؟

                                                              جف بزوز، دراین باره می‌گوید: برندینگ چیزی است، که وقتی در اتاق نیستی، مردم درباره ات  می گویند.

شرکتهای زیادی، از این شیوه برای فروش محصولات خود، بهره برده اند، ازجمله، می‌توان به فروش داستانی آدامس (اکسترا ) اشاره کرد، که با یک داستانی که به فیلم کوتاه تبدیل شد، فروش خود را به نحو شگفت انگیزی بالابرد.
ادامس
دریک داستان، که برای فروش محصول نوشته می‌شود، باید ارزش و فایده محصول، رابه خدمت، صوت و تصویر کشید و لحظه‌ی، خاص نفوذ بردل مشتری را ایجاد کرد، تا به نتیجه‌ی  مطلوب رسید. این داستان ها نباید خیلی بلند و کسل کننده باشد بلکه باید بتواند در کمترین زمان بیشترین تاثیر را برمشتری بگذارند. درهر صورت، این شیوه‌ی فروش، به طرزعجیبی درحال پیشرفت و تکامل هست. امیدواریم این روش نیز، به رونق اقتصادی جهان کمک شایانی بکند. 
دوست عزیز، آیا شما هم داستانی برای فروش خود دارید؟
آیاشماقصه های فرش های دست‌باف را می شنوید؟
لطفا نظرا ت خود را با ما به اشتراک بگذارید.