G-WBDM9N5NRK

داستان و داستانک های عمومی من

پری دریایی

اقیانوس بی کران آبی، آرام آرام در حرکت بود و تلالو نور خورشید برروی آب ها ی زیبا و تمیز، منظره بی بدیلی را رقم زده بود. رنگین کمان زیبا به همه موجودات لبخند می زد. پس از باران لطیفی که آمده بود همه جازیباتر از همیشه شده بود. پری دریایی پس از کلی شنا […]

پری دریایی بیشتر بخوانید »

اونیفورم

درختان کاج کنار دیوارهای مدرسه هرروز بیشتر از روز قبل قدشان را بلندتر می کردند و شاخه‌هایشان را به طرف آسمان می‌کشیدند. درباغچه و کنار  تنه‌ی تنومند درختان، گل‌های لاله عباسی، صورت خندانشان را به طرف دانش آموزان نشانه گرفته بودند. اصلا انگار  برای دیدن همین زیبایی‌‌ها بود که هرروز با شوق و ذوق به

اونیفورم بیشتر بخوانید »

جعبه جادویی

هیچ فایده‌ای نداشت. هرچقدر بیشتر اصرار می‌کردیم، پدر ، بیشتر انکار می‌کرد. ما هم که یاد گرفته بودیم روی حرف پدرنباید حرف بزنیم، اول سکوت می‌کردیم ولی دوباره با فکرکردن به این اختلاف عقیده و سلیقه، درمانده می‌شدیم  و به دنبال راه چاره می‌گشتیم.  یادم هست که دوشنبه شب‌ها یک سریال کمدی، خانوادگی از تلویزیون

جعبه جادویی بیشتر بخوانید »

نمایندگان عناصر اربعه

بچه ها، لطفا بعد از خواندن این داستان، جواب سوال را برای من بفرستید. نمایندگان آب و باد و خاک و آتش، در یک کاخ بزرگ باهم زندگی می کردند و به رتق و فتق امور می پرداختند. مثلا نماینده باد با استفاده از سیستم های پیشرفته، هرجایی که لازم بود باد را می فرستاد

نمایندگان عناصر اربعه بیشتر بخوانید »

در زوزه باد

آسیاب بادی با خوشحالی از وزیدن باد تند، به سرعت مشغول آرد کردن  خوشه های طلایی رنگ گندم بود. باد هو هو کنان و زوزه کشان دردشت می رقصید و توربین های بادی تولید نیرو را، به چرخش در آورده بود. گرده‌های گل با رقص باد، به همه جا پراکنده شدند و هرکدام خود رادر

در زوزه باد بیشتر بخوانید »

تاریکی

کبوترها برای خودشان پرواز می‌کردند و با فراغ بال دوباره به زمین می‌آمدند و گندم‌های نذری مردم را  می‌خوردند. عباسعلی برروی نیمکت نشسته بود و تن خودش را به آفتاب پاییزی سپرده و درافکارش غرق شده بود.  او جوانی لایق وفعال بود. چند کلاسی به  مکتب‌خانه رفته و خواندن و نوشتن مختصری را آ موخته

تاریکی بیشتر بخوانید »

بوم نقاشی

بوم نقاشی دخترک امروز، تمام توانش را در اختیار گرفته بود که چهره پدرو مادر را آن‌طور که بقایای آخرین دیدارشان، درخاطرش بود را به یاد بیاورد و برصفحه بوم سفید، ثبت کند. ازکشیدن آن تصویر، در حال لذت بردن و غرق در خاطره تلخ آن روز بود. تمامی زوایای آن را با دقت، ترسیم

بوم نقاشی بیشتر بخوانید »

دشت ارغوانی

با صدای اذان صبح بیدار شد وبعد از نیایش صبحگاهی، لباس‌هایش را پوشید. شال ضخیمی برسرش بست، طوری که فقط دوچشمش به سختی دیده می شد. ازخانه بیرون زد و سرش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به امید تو. هوا گرگ ومیش بود. صدای زوزه  شغال‌ها و پارس سگ‌ها به گوش

دشت ارغوانی بیشتر بخوانید »

نیمکت

نیمکت قطره، بی خیال و سرگردان در فضا غلط می خورد و در آرامش خودش غرق شده بود. او نمی دانست که روزگار برای امروزش چه برنامه ای دارد؟ پس از مدتی پرواز، به آرامی برروی نیمکت، کهنه و شکسته و رها شده ای در حیاط خلوت مدرسه فرود آمد. نیمکت که از خیس شدن

نیمکت بیشتر بخوانید »

تنور قاتل

درزندگی روستایی یکی از کارهای مهم هرخانواده، پخت هفتگی نان، توسط مادر خانه است که با سورو سات خاصی برگزار می‌شود و معمولا  به غیر ازمادر، همه در برگزاری آن مشارکت می کنند. آن روزهم، مادر می‌خواست نان بپزد و حسابی مشغول  تهیه خمیر برای پختن نان محلی بود. من و مریم، مثل هرروز، بعد

تنور قاتل بیشتر بخوانید »