G-WBDM9N5NRK

داستان و داستانک های عمومی من

وکیل مدافع

وکیل مدافع: صدای چک چک باران که محکم بر شیشه می خورد، خبر از روز زیبای بارانی می داد. به ساعتم نگاه کردم، کمی دیرم شده بود. صبحانه خورده و نخورده، کت و شلوارم را پوشیدم. امروز قرار مهمی دارم. از دیشب تا به صبح درباره پرونده موکلم فکر کردم که چگونه می توانم رای …

وکیل مدافع ادامه »

داستان اقبال ناجور

قسمت اول : خورشید هم امروز بی رحم تر از همیشه گرمای خودش را به تن تفتیده کویر می تاباند.  تابستان بود و فصل کارو کوشش مردم سختکوش و قانع این دیارپهناور، دیاری که نزول باران درآن به خست افتاده و خبری از آبادی و آبادانی نبود. همه افراد خانواده اعم از کوچک و بزرگ …

داستان اقبال ناجور ادامه »

داستان فشار بر پدال گاز

فشاربرپدال گاز تا جایی که توان داشتنم بر روی پدال گاز فشار می‌دادم.  پیکان بیچاره در گرماگرم تابش خورشید مرداد ماه، زوزه می کشید و به تاخت می رفت.  همینطور فشار و فشار بر اهرم گاز را ادامه دادم و بیشترکردم. جاده خلوت خلوت بود انگار دراین جاده کسی رفت و آمد نداشت. یا این …

داستان فشار بر پدال گاز ادامه »

داستانک باله های رقصان

                            به نام خدای زیبایی ها هنوز چشم هایم به خوبی باز نمی شد. اما طبق عادت هر روز، به سراغشان رفتم کلید پمپ را که زدم بلافاصله صدای قلقل گوش نوازی به گوشم رسید، حباب های کوچک و گرد و زیبای …

داستانک باله های رقصان ادامه »

داستانک خوشبختی

شادی واقعی  روزها و ساعت ها و ماه ها و سال ها درسرما و گرما به سر بردم و سعی کردم همیشه با کمک سایه و میوه ام شاد باشم و شادی بیافرینم . اما شادی واقعی را دراین لحظه که با سوختن خودم باعث ازبین رفتن سرمای وجود پیرزن شدم ، بیشتر احساس می …

داستانک خوشبختی ادامه »

باغ انار بانو

در حالی که پاکت سیگار را از روی  جیب شلوارش لمس می‌کرد به قدم زدن ادامه داد، جنگ مفصلی بین اراده و هوسش به راه افتاده بود. اما در نهایت، اراده پیروز شد و سیگاربه آتش کشیده نشده و به پاکتش برگشت. چه بوی آشنایی در این کوچه پیچیده بود.  شاید بخاطر همین  سیگار راخاموش …

باغ انار بانو ادامه »

داستانک امید

تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيرهٌ كوچك خالي از سكنه‌اي افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد؛ اگر چه روزها افق را به دنبال ياري رساني از نظر مي گذراند؛ كسي نمي‌آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره‌ها كلبه‌اي بسازد تا خود را از …

داستانک امید ادامه »