G-WBDM9N5NRK

بلاگ

سخنان نغز ویادگار قدمای پارسی

  1- توبا خداباش و پادشاهی کن       بی خداباش و هرآن‌چه خواهی کن 2- گرخدا خواهد                   عدو، سبب خیر شود 3- تو نیکی می کن و دردجله انداز        که ایزد دربیابانت دهد باز 4- ادب مرد،              …

سخنان نغز ویادگار قدمای پارسی ادامه »

جارو برقی

مدت زیادی بود که انجام کارهای سخت خانه، فشار زیادی به جسم و روحم وارد کرده بود. از طرفی مسئولیت خانواده و از طرفی بی پولی ورفت و آمدهای خانوادگی و مهمانی‌های زیاد داغونم کرده بود. زیر بار این همه کار خسته خسته بودم. دلم می‌خواست جایی برم و مدتی از این جا دور بشم. …

جارو برقی ادامه »

تورنتو قسمت سوم پارک مرکزی شهر

HIGH PARK ORONTO عصر یکی از روزهای زیبای ماه می، به طرف پارک مرکزی شهررفتیم. پارکی با مساحتی بسیار زیاد. انواع درختان کاج و سرو و جنگلی، که قدمت زیادی داشت، درآن با نظم و ترتیب خاصی دیده می شد و فضا را بسیار دلنشین کرده بود. تعداد زیادی درخت گیلاس ژاپنی دراین پارک کاشته …

تورنتو قسمت سوم پارک مرکزی شهر ادامه »

ندای دل

ندای دل الف: اصلا دلم نمی‌خواد ازرختخواب بیرون بیام . بابا دیگر خسته شدم. ب:  بی‌خود باید بلند بشی کلی کارداری. الف: دلم می‌خواد مثل اونوقت ها مادر بیاد و با نوازش‌های دست نرمش، من و صدا بزنه و بیدارم کنه. ب: برو بابا اون موقع ها گذشت. الف: اصلا کاش من یک پروانه بودم. …

ندای دل ادامه »

روز تولدم

حدود پنجاه و سه سال از شروع سفرم به این دنیا می‌گذرد و نمی‌دانم این قطار زندگی کی به ایستگاه آخر می‌رسد. درطی این مسیر فراز ونشیب‌های زیادی را تحمل کردم . چه لحظه‌های سختی که برمن گذشت و چه لحظه‌های شیرینی که تجربه کردم. الان که به باز بینی این مسیر می‌پردازم، خوشبختانه نقطه …

روز تولدم ادامه »

110 پند به خودم

1-خودت باش 2-منظم باش 3-خوش لباس باش 4-برند بپوش 5-عطربزن 6-ورزش کن 7-خوش زبان باش 8-درلحظه زندگی کن 9-بسیار مطالعه کن 10-به طبیعت برو 11-گاهی فیلم کمدی ببین 12-گاهی ازته دل بخند 13 -درهرفصل یک سفر برو 14-همیشه لبخند یزن 15-صبورباش 16-خوش قول باش 17-غر نزن 18-سحرخیز باش 19-محرم راز دیگران باش 20-صدقه زیاد بده …

110 پند به خودم ادامه »

خاطره یک روز زیبا

خاطره  یک روز زیبا فقط صبح‌های زود، بود که خانه ما بی سرو صدا بود. آن هم، نه به‌خاطر ساکت بودن  اهالی خانه،  بلکه دلیلش فقط و فقط این بود که همه خواب بودیم.  تعدادمان کم نبود، هفت تا خواهر و برادر بودیم و معمو لا اکثر اوقات هم میهمان داشتیم و از هرگوشه و …

خاطره یک روز زیبا ادامه »

ورزش صبحگاهی درمدرسه

صبح‌ها، معمولا با صدای تلق و تلوق مادر، که در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بود، بیدار می‌شدم و از رختخواب بیرون می‌آمدم . اتاقی که من درآن می‌خوابیدم یک پنجره کوچک، به آشپزخانه داشت که به اندازه، رد شدن یک سینی بود و مسیر دسترسی آسان به آشپزخانه بوذ. من شب ها  زیر همان …

ورزش صبحگاهی درمدرسه ادامه »