G-WBDM9N5NRK

نام نویسنده: shahradstory

داستانک وزیر دانا

  درداستانکی از گوشه ای ازاین دنیای بزرگ آورده اند که : پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بخورند!در یکی از روزها یکی از وزراء رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود. پادشاه دستور

داستانک وزیر دانا بیشتر بخوانید »

چگونه مقاله بهتری بنویسیم

مقاله چیست؟ تعاریف بسیاری در مورد مقاله وجود دارد که ما فقط به دو فقره از آن، در این جا اشاره می کنیم.  مقاله نوشته ای است که به تجزیه و دلیل عنوانی بپردازد. مقاله روشی است برای تحکیم اطلاعاتی که درسمینارها و کنفرانس ها ارائه داده می شود. هدف از نوشتن مقاله چیست؟ مقاله

چگونه مقاله بهتری بنویسیم بیشتر بخوانید »

کرونا

بدترین اردیبهشت زندگی من: همیشه با آمدن اردیبهشت که ماه گل و سبزه و هوای مطبوع هست تا بتوانم بار سفر می بندم و راهی دشت و دمن می شوم. اما امسال از اون سال هایی بودکه دعامی کنم زودتر اردیبهشت بره و برنگرده. دچار پهلو درد و کمرددرد شدید شدم که دادم را درآورده

کرونا بیشتر بخوانید »

روزنوشت دلتنگی

گم شده درخود خدایا دراین دنیا گم شده ام  هم صدایی ندارم همانند گنجشک کوچک نازی از این شاخه به آن شاخه می‌پرم  هر لحظه درپی کاری هستم  یک بار نوشتن قصه یک بار نوشتن مقاله  هزارتوی شعر پست اینستاگرام و یوتیوب و سایت و…  گاهی در گوشه خلوت خانه  گاهی تماشای برنامه های چرت

روزنوشت دلتنگی بیشتر بخوانید »

پریا و پوریا در تورنتو کانادا

سینا یکی از آقاپسرهای خوب و فعال و باهوش ایرانی هست که با خانواده‌ مهربانش در تورنتو زندگی ‌می‌کند. سینا بسیار علاقه‌مند به مطالعه است، طوری که در برنامه روزانه خودش ساعت هایی را برای مطالعه کتاب‌های غیر درسی اختصاص داده است و هرروز به آن عمل می‌کند. او برای مطالعه و استفاده بهتر از

پریا و پوریا در تورنتو کانادا بیشتر بخوانید »

داستانک فریبکاری

مردي، اسب اصيل و بسيار زيبايي داشت که توجه هر بيننده‌اي را به خود جلب مي‌کرد. همه آرزوي تملک آن را داشتند. باديه‌نشين ثروتمندي پيشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتي حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهاي مرد باديه‌نشين تعويض کند. باد‌يه‌نشين با خود فکر

داستانک فریبکاری بیشتر بخوانید »

داستانک امید

تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيرهٌ كوچك خالي از سكنه‌اي افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد؛ اگر چه روزها افق را به دنبال ياري رساني از نظر مي گذراند؛ كسي نمي‌آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره‌ها كلبه‌اي بسازد تا خود را از

داستانک امید بیشتر بخوانید »