G-WBDM9N5NRK

نام نویسنده: shahradstory

در زوزه باد

آسیاب بادی با خوشحالی از وزیدن باد تند، به سرعت مشغول آرد کردن  خوشه های طلایی رنگ گندم بود. باد هو هو کنان و زوزه کشان دردشت می رقصید و توربین های بادی تولید نیرو را، به چرخش در آورده بود. گرده‌های گل با رقص باد، به همه جا پراکنده شدند و هرکدام خود رادر […]

در زوزه باد بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا سفر پر ماجرا

تابستان بود و پدر، به خانواده، قول داده بود که آن‌ها رابه یک سفر خوب  ببرد. پدرخیلی اهل سفربود و کلی خاطره و تجربه داشت و اعتقاد داشت که رفتن به سفر باعث بیشترشدن تجربه و رشد فکری و اجتماعی در انسان می شود. او بالاخره توانست چند روزی را مرخصی بگیرد. به خانواده، اعلام

داستان های پریا و پوریا سفر پر ماجرا بیشتر بخوانید »

تاریکی

کبوترها برای خودشان پرواز می‌کردند و با فراغ بال دوباره به زمین می‌آمدند و گندم‌های نذری مردم را  می‌خوردند. عباسعلی برروی نیمکت نشسته بود و تن خودش را به آفتاب پاییزی سپرده و درافکارش غرق شده بود.  او جوانی لایق وفعال بود. چند کلاسی به  مکتب‌خانه رفته و خواندن و نوشتن مختصری را آ موخته

تاریکی بیشتر بخوانید »

بوم نقاشی

بوم نقاشی دخترک امروز، تمام توانش را در اختیار گرفته بود که چهره پدرو مادر را آن‌طور که بقایای آخرین دیدارشان، درخاطرش بود را به یاد بیاورد و برصفحه بوم سفید، ثبت کند. ازکشیدن آن تصویر، در حال لذت بردن و غرق در خاطره تلخ آن روز بود. تمامی زوایای آن را با دقت، ترسیم

بوم نقاشی بیشتر بخوانید »

دشت ارغوانی

با صدای اذان صبح بیدار شد وبعد از نیایش صبحگاهی، لباس‌هایش را پوشید. شال ضخیمی برسرش بست، طوری که فقط دوچشمش به سختی دیده می شد. ازخانه بیرون زد و سرش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به امید تو. هوا گرگ ومیش بود. صدای زوزه  شغال‌ها و پارس سگ‌ها به گوش

دشت ارغوانی بیشتر بخوانید »

داستان های پریا و پوریا دندان کوچولو

دندان کوچولو یکی از میهمانی هایی که بچه ها خیلی دوست داشتند بروند، خانه خاله مریم بود. خاله مریم چندماهی بود، که صاحب دخترکوچکی به نام تارا شده بود. پریا و پوریا اورا خیلی دوست داشتند و برا ی دیدنش لحظه شماری می‌کردند. زنگ تلفن خانه به صدا درآمد و پوریا گوشی را برداشت، خاله

داستان های پریا و پوریا دندان کوچولو بیشتر بخوانید »

نیمکت

نیمکت قطره، بی خیال و سرگردان در فضا غلط می خورد و در آرامش خودش غرق شده بود. او نمی دانست که روزگار برای امروزش چه برنامه ای دارد؟ پس از مدتی پرواز، به آرامی برروی نیمکت، کهنه و شکسته و رها شده ای در حیاط خلوت مدرسه فرود آمد. نیمکت که از خیس شدن

نیمکت بیشتر بخوانید »

تنور قاتل

درزندگی روستایی یکی از کارهای مهم هرخانواده، پخت هفتگی نان، توسط مادر خانه است که با سورو سات خاصی برگزار می‌شود و معمولا  به غیر ازمادر، همه در برگزاری آن مشارکت می کنند. آن روزهم، مادر می‌خواست نان بپزد و حسابی مشغول  تهیه خمیر برای پختن نان محلی بود. من و مریم، مثل هرروز، بعد

تنور قاتل بیشتر بخوانید »

ماجراهای دارا و سارا ریشه

دارا و سارا، بعد از خوردن صبحانه و کمک‌کردن به مادر، برای  جمع کردن وسایل روی میزغذاخوری، شروع به فعالیت کردند و آشپزخانه رو مثل دسته گل تمییز کردند و با اجازه مادر مهربون به اتاق رفتند. به سراغ بسته‌ی خمیر بازی که شب گذشته پدر مهربان برایشان آورده بود رفتند. بسته را بازکردند و

ماجراهای دارا و سارا ریشه بیشتر بخوانید »

پروانه

پروانه قطره، بی خیال وسربه هوا، برروی ابر سواری می‌کرد و به این طرف و آن‌طرف می‌رفت وازآن بالا به زمین نگاه می‌کرد.منتظر گریه ابر بود که با اشک های او تغییر مکان بدهد. ابرگریه اش گرفت و شروع به باریدن کرد و قطره، به طرف زمین رهسپارشد. نمی دانست که امروز کجا فرود می‌آید.

پروانه بیشتر بخوانید »