G-WBDM9N5NRK

بخش روزانه نویسی سایت من

بخش روزانه نویسی سایت من :

امروز 17 دی ماه 1402 است.

صبح را با بدن درد و پشت درد و کمر درد آغاز کردم، اما ناشکری نکردم.

 می دانم این هم موهبتی از جانب دوست است. شاید پیامی مخفی برایم دارد که در پی رمز گشایی آن هستم.

امروز باید غذای مخصوص برای همسرجان که کمی سرماخورده، بپزم پس اولین کاری که کردم قلم ها و بقیه مخلفات را در زود پز ریختم و پس از به جوش آمدن و شنیده شدن صدای سوت زودپز،  شعله را کم کردم تا به آرامی پخته شود و جا بیفتد.

ماشین لباسشویی راهم روشن کردم. سرو صدایش بلند شد ولی عیبی ندارد باید تحمل کنم تا لباس های پاکیزه را تحویل بگیرم. 

امروز باید آب آکواریوم را هم عوض کنم. دوروز قبل ماهی آنجل قشنگم در حالی که آخرین نفس هایش را در زیر آب می کشید با من و دوستانش خداحافظی کرد. برای این که آب بدون کلر برایشان بریزم تعدادی ظرف را آب کردم و روی کابینت چیدم تا در موقع مناسب در آکواریوم بریزم. 

به اتاق کارم رفتم و صندلی و پشتی آن را تنظیم کردم و با روشن کردن لب تاپ به دنیای نوشتن پرتاب شدم. 

در آشپزخانه که بودم، به کلمه قلم رسیدم، چه جالب: قلم چندین معنی دارد مثل کلمه شیر که در زبان فارسی چندیدن معنی دارد. 

قلم= قسمتی از استخوان

قلم= وسیله ای برای نوشتن که انواع مختلفی دارد . 

قلم= خامه، نام دیگری برای قلم است. 

کلک= نیز نام دیگر قلمی است که برای نوشتن به کار می رود. 

کلمه بعدی که مرا درگیر خودش کرد، خامه بود.

انواع خامه: خامه صبحانه، خامه شیرینی پزی

خامه دوزی: نوعی دوخت سنتی برروی پارچه

خامه: به معنای قلم

وچه جالب شد بازی با کلمات.


القصه: 

برنامه تدریس جلسه ششم کلاس حفظ جزء سی نوجوانان را  بررسی کردم.

به سایتم سری زدم و چند تا اشکال داشت آن را برطرف کردم.

 

طبق عادت روزانه صفحاتی از کتاب را خواندم الان در حال مطالعه کتاب جهان هولو گرافیک هستم.

جواب پرسش های بچه های کلاس حفظ و کلاس نویسندگی با چاشنی قران را هم در گروه دادم.

یکی دوتا طرح جدید دارم باید ساعاتی را هم روی آن کار کنم.

اینترنت را قطع کردم تا تمرکز داشته باشم.

همسرجان را هم به خرید مایحتاج روزانه فرستادم.

نگاهی به برنامه تا آخر هفته ام انداختم. که در فرصت مناسب به آن رسیدگی کنم. شاید بعضی را منحل کنم شاید…

با شنیده شدن صدای اذان ظهر از دنیای نوشتن بیرون آمدم برای شکر گزاری و ادای فریضه نماز به سجده گاه رفتم و چه لذتی در این گفتمان خصوصی با خالق دستگیرم شد. 

ناهار را نوش جان کردیم. استراحتی کوتاه درحد نیم ساعت و بدون صداهای مزاحم انجام شد. 

باید باز هم بنویسم. 

این دنیای علم هولوگرام هم عجب دنیای غریبی است هرچه می خوانم بیشتر گیج می شوم.؟!

 

 

 

 

به آرامی آب های آکواریوم را ساکشن کردم و آب های تازه را درون تنگ ریختم. ماهی ها با حرکات باله و رقص در آب ازمن تشکر می کردند. آن ها درآب های زلال به شنا کردن ادامه دادند و من به سراغ بقیه وظایفم رفتم. 

پرتقال ها را قاچ کردم و آب آن ها را خوردم. کم کم ساعت شروع کلاس شد. لیوان آب و جزوه ها و … را آماده کردم و در دوساعتی که کلاس داشتم اصلا گذر لحظه ها را حس نکردم. 

درس امروز ما در مورد چاپ کتاب از صفر تا صد بود. دروس قبلی نیز دوره و پرسش شد و تکالیف نیز مورد بررسی قرار گرفت. پس از خواندن نماز مغرب و عشا< و خوردن شام به سراغ کتاب جهان هولو گرافیک رفتم. 

امروز هم طبق برنامه قبلی با موفقیت به پایان رسید. 

خدایا شکرت به خاطر سلامتی وجودم که توانستم از عهده کارهایم بربیایم. 

به نام خدا

تاریخ 18 دیماه 1402

امروز را هم با شکر گزاری و عبادت شروع کردم.

کارهای روتین روزانه اعم از آماده سازی صبحانه و ناهار و جمع و جور کردن وسایل و کارهای شخصی انجام شد. تولد دوستم است پس با یک پیغام دوستانه و صمیمی به او سعی کردم خنده برلبانش بنشانم.

چند صفحه از کتاب جهان هولو گرافیک را مطالعه کردم. یک صفحه هم از برنامه کاری تا آخر دیماه را نوشتم. یک سر کوچک هم به گروهای تلگرامی انداختم خبر خاصی نبود.

احساس کرختی و بدن درد دارم. احساس می کنم بهتر است امروز خودم را میهمان استراحت و ورزش بکنم. پس بعد از انجام وظایف روزمره، ساک ورزشی ام را آماده کردم و به طرف استخر به راه افتادم در مسیر چند تا زنگ باید می زدم.  باید اول صبح احوال مادرم را می پرسیدم. تا این که به استخر رسیدم .

 به محض این که  وارد آب استخر شدم، احساس سبکی و راحتی کردم و به مدیتیشن درآب پرداختم و نتیجه عالی بود. چند تا از دوستانم را هم ملاقات کردم و صحبت هایی در زمینه کاری با هم انجام دادیم .

قسمت جکوزی و سونا هم عالی بود. سه ساعت تمام گذشت. دیگر از دردها خبری نبود و فول انرژی شدم و به خانه برگشتم. ناهار و نماز و استراحت انجام شد .

ساعت 4 بعدازظهر اولین کلاس حفظ را برگزار کردم و کلاس دومی نیز پشت بند اولی برگزار شد. یک لیوان قهوه گرم هم کنار دستم گذاشتم که انرژی لازم را داشته باشم.  این کلاس را خیلی دوست دارم همه نوجوان های پر انرژی و فعال هستند و در طول کلاس گذر لحظه ها را درک نمی کنم.

نوه عزیزم که خودش نیز نوجوان است به کنارم آمد من سرکلاس بودم، او مشغول شوخی و سربه سر گذاشتن با من شد و کمی تمرکزم را به هم ریخت. اما نوه است دیگر همه جوره برایم شیرین و دوست داشتنی است و او هم خودش این عشق را درک کرده است.

پس از برگزاری کلاس، گزارش آن را درگروه گذاشتم و به سوالات آفلاین بچه ها پاسخ دادم. بعد هم در کنارخانواده میوه و شام صرف شد و ساعتی هم به گفتگو گذشت. الان فرصت کردم پای لب تاپ بنشینم و بنویسم. ساعت 10 شب شده دیگر باید استراحت کنم زیرا فردا هم روزی پرکار در انتظارم است. شب بخیر دوستان گرامی

امروز 23 دی ماه 1402 است. کلی برنامه و کار دارم. 

از اول صبح با عبادت شروع کردم چون روز خجسته اول ماه رجب هست. 

پس از عبادت و مطالعه مثل هرروز به سراغ صبحانه نرفتم، چون باید آزمایش چکاپ کامل بدهم و حدود 12 ساعت است که ناشتا هستم.

نه اشتباه نکنید برای اولین بار در خانه می نشینم و آزمایش هم می دهم چگونه؟

بله سایت دکتر ساینا، این امکان را فراهم کرده که فردی را به منزل می فرستد و با احتساب بیمه کلیه آزمایش ها را درمحل انجام می دهد. و حتی هزینه رفت و آمد هم ندارد. از این بابت خیلی خوشحال هستم که درهوای سرد و بارانی زمستانی لازم نیست به خیابان های پرترافیک و دود آلود بروم. 

راس ساعت مقرر آزمایشگری حاذق و مودب به منزل آمد و با سرعت و دقت مراحل نمونه گیری به پایان رسید. 

پس از رفتن ایشان به خوردن صبحانه و آماده کردن ناهار پرداختم. 

امروز بعدازظهر کلاس دارم همه وسایل را آماده کردم و نگاهی به درس امروز و مطالبی که باید آموزش بدهم انداختم. 

راستش را بخواهید مدتی است درمورد وگن (گیاهخواران) تحقیق می کنم. ساعتی هم در سایت ها و زندگی و خوراک افراد وگن تحقیق کردم. نمی دانم شاید درآینده به آن ها بپیوندم. نتایج را متعاقبا به اطلاع شما خواهم رسانید. موفق باشید. 

واگویه هایی زیر دستگاه اسکن هسته ای با…

ببین قلب قشنگم،

میخوام ازت تشکر کنم که 56 سال هست که بدون توقف داری برام کار می کنی.

صدات و خیلی دوست دارم وقتی تالاپ و تالاپ میزنی. وقتی که ورزش می کنم و صدات و بلندتر می کنی. اصلا هم توقف نداری.

راستی چرا، یادم افتاد شاید بیش از هزاران بار زمان عطسه کردن توقف کردی ولی دوباره  به نرمی و زیبایی شروع به تپش کردی.

امروز به تشخیص پزشکم اومدم ازت عکس بگیرم.

اونم چه عکسی، عکس رنگی خوشگل و با کلاس.

باورت نمیشه برای این که یه عکس خوشگل ازت بگیرم چند روزه که تو ی نوبت هستم و چقدر هم هزینه کردم. تازه کلی مواد رادیو اکتیو هم نوش جان کردم.

ولی فدای سرت، تو خوب باش و همینطوری که تا حالا با من مدارا کردی بازم همراهیم کن.

البته زمان سفر بعدی که برسه دیگه راحت میشوی و منم گله وشکایتی ندارم، ولی تا زمانی که باید توی این دنیا باشم دوست دارم صحیح و سالم درکنارم باشی

یادته یه زمونایی از شدت خوشحالی به تپش افتادی.

یه زمونایی از شدت خشم و گاهی هم از شدت درد صدات دراومد.

ایییییی روزگار چقدر زود گذشت. به هرحال امروز بیش از روزهای قبل به فکرت هستم و برات ارزش قائلم. ممنون که مثل ساعت کار می کنی.

دوربین دستگاه چندبار چرخید. فکر کنم خیلی با دقت داره از دهلیز و بطن و سرخرگ و سیاهرگت عکس می گیره. فکر کنم حداقل عکس تو از عکس پاسپورت من خوشگل تر بشه.

دستگاه همینطور می چرخه و عکس می گیره و صدا میده. خانم پرستار گفته تکان نخورم و نفس عمیق هم نکشم تا شما درآرامش باشی و عکست قشنگ بشه.

خوب ظاهرا تمام شد. از جام بلند میشم ولی هنوز واگویه هام اد امه داره…

قلب عزیزم دوست دارم. خوبه که هستی.

                   28 دیماه 1402 

امروز، ششم دیماه 1402 و روز نیمه شعبان و جشن ولادت امام زمان عج هست. همه جا تعطیله و همه خوابندو استراحت می کنند. 

پس از بیدارشدن و خوردن صبحانه و روتین روزانه به طور اتفاقی جریان زندگی ایلان ماسک که از  گوشی ام پخش شد، من و همسرم را لحظاتی میخکوب کرد. 

با این که چندین و چند بار زندگینامه او را خوانده و شنیده بودم ولی زوایایی از زندگی او امروز مرا به فکر فرو برد. 

واقعا چگونه یک انسان اینقدر می تواند اهل ریسک باشد؟ چه نیرویی او را وادار به این همه جسارت و ریسک پذیری در زندگیش کرده؟ 

واقعا چطور؟

کسی که چندین بار شکست خورده و به فنا رفته ولی دوباره بلند شده و کار جدیدی را شروع کرده و موفق شده؟!

لحظاتی خودم را با او مقایسه کردم. منی که با کوچکترین بیماری دست و پایم را گم می کنم. با کوچکترین نقصان مالی دست  و پایم شل می شود. با کوچکترین کمبود درزندگی به ملامت و سرزنش خودم می پردازم. آیا اشکال من در کجاست؟؟؟ 

از صبح به دنبال پاسخ این سوال هستم. 

کلی نوشتم و نوشتم و دور ریختم اما هنوز به نتیجه نرسیدم. 

سوال سال جدیدم را همین گذاشتم؟ 

چگونه می توانم به بشریت کمک کنم تا هم حال خودم خوب باشد و هم بتوانم حال دیگران را خوب کنم؟ 

تعدادی پاسخ پیدا کردم ولی هنوز به نتیجه نرسیدم.

امابالاخره به این سوال پاسخ قطعی خواهم داد. انقدر فکر می کنم تا بهترین پاسخ را بیابم. 

نظر شما دوست عزیز و گرامی چیست؟ 

هفته درختکاری 

اونروز که یه چوب خشک لاغر و دراز بود، گذاشتمش تو باغچه و دورو برش خاک ریختم و بهش آب دادم .
هر روز بزرگ و بزرگتر شد. درخت چنار باغچه در خونمون و میگم. آنقدر قشنگ و با وقار شده بود که همه اهالی کوچه دوستش داشتند.

همسایه‌ها تو تابستون از سایش استفاده می‌کردند. سایبانی هم برای ماشین‌هاشون شده بود.
کلاغ ها و گنجشک‌ها هم خیلی دوستش داشتند و مرتب روی شاخه‌های قوی و سبزش لونه درست می‌کردند.
گاهی هم گربه‌ها بازیشون می‌گرفت و دنبال هم می‌کردند و از این شاخه به اون شاخه می‌پریدند. درخت چنار قصه ما هرروز بلندتر و قوی‌تر شد.
امسال سی‌امین سالگرد کاشت درخت چنارم هست.
اما  از بهار امسال شروع به ضعیف شدن کرد
 پوسته های تنش برمی‌گشت و می‌ریخت و دیگه تابستون برگی نداد.

ظاهرا درخت چنار پیر من عمرش تموم شده با این که نزدیک ۱۵ متر ارتفاع داره ولی دیگه جونی در بدن نداره. دیگه سبزی و تازگی و زندگی نداره.

 از دیدن این هیکل خسته و فرسوده غمگین میشم.
ناگزیر، به شهرداری زنگ زدم تا بیان و با آره برقی ببرند و چوبش رو به مصرف برسونند.

اما درختم
با این که خشک شده ولی هنوز دوستش دارم .
این درخت یادگار روزهای تلخ و شیرین گذشته من هست که در این خونه زندگی کردم و شاید هزاران بار از کنارش ردشدم و بهش سلام دادم .

راستش تو دلم آرزو می‌کنم معجزه بشه و دوباره درخت چنارم سبز بشه تا مجبور به بریدنش نباشم.
شایدم مثل همه چیزها ی دنیا تاریخ انقضاش شده و باید یه نهال نو جدید و سبز و زیبا بجاش کاشته بشه.

من که عاشق بهار و سال نو و درختان سبز هستم. شما چطور ؟

چهاردهم فروردین 1403

خوب دیگه ماه اسفند و شلوغی ها و نظافت ها و ….هم به پایان رسید. ایام دوازده روز دید و بازدید و هفت سین و …به آخر رسید . 

رسیدیم به روز سیزده بدر عجیب امسال!

امسال از طرفی طبق سنن قدیمی ما ایرانیان باید دسته جمعی به دشت و دمن رفته و با طبیعت آشتی مجدد کنیم و ضمن برپا کردن شادی و سرور ته مانده آجیل ها و شیرینی های عید را هم تمام کنیم.

اما از طرفی امسال با گردش ماه قمری این روز مصادف شده با روز وفات حضرت علی (ع)که روز حزن انگیزی برای ما شیعیان است. من به عنوان مادر و رئیس مراسمات خانوادگی باید سور و سات را آماده کنم و بچه ها را دور هم جمع کنم.

پس از روز قبل کارهای آماده سازی غذا و تنقلات و نوشیدنی و بازی فکری را آماده کردم. بساط سیزده بدر را در پشت بام خانه پهن کردیم.اما سعی کردیم با توجه به روز وفات، از لباس مشکی استفاده کنیم و از پخش موسقی هم امتناع کردیم. هرسال در این روز بساط جوجه کباب بود اما امسال ان را حذف کرده و غذای بی بو و دود آماده کردم. 

دور همی خوبی شد همه از هوا و آفتاب بهاری لذت بردیم. کلی خاطره تعریف کردیم و با همکاری همدیگر سیزده را به بهترین نحو و دور هم به در کردیم. آنهایی که روزه بودند از لطافت هوای بهاری استفاده کردند ولی بقیه از تنقلات هم استفاده کردند و روزه  دارها از افطار به بعد جبران کردند.

 

نتیجه اخلاقی این که باید قدر خانواده و دورهم بودن را بدانیم و از هرفرصتی استفاده کنیم تا کانون خانواده همیشه گرم بماند. 

وجود کوچکترین عضو خانواده و شیطنت های او شیرینی امروز را چندین برابر کرد.

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعتست.g

 

 

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *