G-WBDM9N5NRK

کریم تر از حاتم

 

از حاتم طايى پرسيدند: آيا از خودت كريم ‏تر ديده‏ اى؟

 

🌟گفت: آرى، روزى در باديه ای مى‏ رفتم، به خيمه ‏اى رسيدم. پيرزنى در آن بودو بزى در پس خيمه بسته بودند. وقتى به آن‏جا رسيدم، پیرزال پيش من دويد و مرا خدمت كرد و عنان شتر مرا گرفت تا فرود آمدم.

 

🌟بعد از چند لحظه پسر او هم آمد و با بشاشتى هر چه تمام‏تر از حال‏ من سؤال كرد.

 

🌟زن به پسرش گفت: برخيز و به مصالح مهمان قيام نماى و وسايل پذيرايى‏ را آماده كن و آن بز را ذبح و طعام درست كن. پسر گفت: اول بروم از صحرا هيزم بياورم؟

 

🌟زن گفت: تا تو به صحرا بروى و هيزم آورى، دير مى ‏شود. مهمان را گرسنه داشتن از مروت دور بود!

 

🌟پس دو نيزه داشت. هر دو را شكست و آن بز راكباب كرد و نزد من آورد.

 

🌟چون تفحص از حال آنان كردم، جز آن بز چيز ديگرى نداشتند و آن را ايثار من كردند.

 

✨از زن پرسيدم: می دانى من كيستم؟

 

🌟زن گفت: نه، نمى ‏دانم شما چه كسى هستيد.

 

🌟گفتم: من حاتمم. بايد به قبيله ما بيايى. در حق شما تكليفى واجب دارم و بايد حق اين ضيافت را بگزارم.

 

🌟زن گفت: ما جزا بر مهمانى نستانيم و نان به بها نفروشيم. و از من هيچ‏ قبول نكردند و من دانستم كه ايشان از من كريم ‏ترند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *