G-WBDM9N5NRK
ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به “امیرپزشکان” شناخته شده است، در ماه صفر از سال 370 هجری
درداستان قبلی درمورد خلقت آدم و هوا صحبت کردیم و این که آن دو فریب شیطان را خوردند و از درگاه خداوند رانده شدند و
ا روز قبل به خاطر سردرد و آبریزشی که داشتم نتوانستم به مدرسه بروم وغایب شدم. ماندن درخانه را اصلا دوست نداشتم. ولی با یک
بیل گیتس درروز بیست و یکم اکتبر ۱۹۵۵ درشهر سیاتل امریکا متولد شد. اوفرزند دوم خانواده و اولین پسر بود. مادرش، خانم ماری، معلم بود
آزمون شفاهی حفظ جزء سی دبستان ریحانه نمونه ای از اظهار لطف بچهها نمونه ای از اظهار لطف دانش آموزان برندگان ممتاز بهترین دفترچه قران
نام من محموداست. من در سال ۱۲۸۱ (هجری شمسی ) در تهران به دنیا آمدم. پدرم سید عباس و مادرم گوهر شاد حسابی هر دو
فرزندم! با کسی دوست شو که کتاب بخواند. دوستی که در سوگ گُلممدِ کلیدر گریسته باشد ودر خیالش با مارال به خواب رفته باشد. کسی
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. یکی از روزهایی که خداوند مهربان درعرش خودش به همراه فرشتهها و دیگر مخلوقاتش بود،
یکی بود و یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچکس نبود. درزمانهای قدیم در کشور اسکاندیناوی شهری بود که مردمان عجیب و غریبی داشت. مردم
یکی بود و یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. حضرت ابراهیم (ع) یکی از پیامبران بزرگ خداوند بود که به خاطر اینکه همه
یکی بود و یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود در زمانهای خیلی قدیم، یکی از پیامبران خداوند به نام عزیر نبی (ع)
درجاده سلامتی پارک محله تعداد زیادی از بچهها مشغول بازی بادوچرخه و اسکیت بردهایشان بودند. یادش آمد که چند وقت پیش که با پدر به
1- توبا خداباش و پادشاهی کن بی خداباش و هرآنچه خواهی کن 2- گرخدا خواهد
یکی بود و یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. حضرت محمد صلی الله علیه و آله عمویی داشت به نام ابی لهب که
بچه های گلم سوره مبارکه کوثر فقط سه آیه دارد و یکی از سورههای کوتاه و زیبای قران است. یکی بود و یکی نبود غیراز
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. برزگری بود که سه پسر داشت. پسرهای او دیگر بزرگ شده بودند. برزگر احساس کرد
شورو شوق فراوانی درخانه بود، چون که آن روزخانواده پوریا درمنزل دایی محمود دعوت داشتند و از این بابت خیلی خوشحال بودند. هروقت که
همانطور که قبلا هم گفتیم، پریا و پوریا، هفتهای یکی دوبار، با مادر به پیادهروی میرفتند و عصرهای طولانی تابستان را به خوبی و خوشی
پیتر با پدربزرگش در خانه ی زیبای خودشان، درشهری دورزندگی می کرد. پدر و مادرش اکثراوقات در ماموریت بودن و دو سه ماهی یکبار به