غرق درهیاهوی زندگی و درحوالی سن چهل سالگی بودم. مسایل پیچیده زیادی درگیرم کرده بود. درگیر ساخت و ساز خانه و کلنجار رفتن با آهنگر و نقاش و بناو لوله کش و …بودم. از طرفی هم از لحاظ مالی دچار کسادی و کم پولی گریبانگیرم شده بود. دخترم هم به سن بلوغ رسیده و با او هم دچار مشکل رفتاری شده بودم. نگرانی تربیت و بزرگ کردن فرزند دیگرم نیز روزگار نا خوشی را برایم رقم زده بود.
بیکاری همسرجان نیز مزید برعلت شد تا امانم را ببرد. هرچه تلاش می کردم زندگی را جمع و جور کنم و خودم را آرام کنم بی فایده بود.
دست به دامان خدا انداخته بودم، ولی انگار صدایم به بالاها نمی رسید.
گاهی با بغض و گریه به خواب می رفتم و کابوس های شبانه می دیدم. انگار تمام درها به رویم بسته شده بود. هیچ روزنه امیدی دیده نمی شد. مگر می شود این همه مسئله و مشکل یکجا بر سر انسان ضعیفی مثل من فرو بریزد. دیگر تسلیم شده بودم. دردهای مختلفی از جمله سردرد و کمردرد امانم را بریده بود. دیگر نای شکوه و شکایت نداشتم. تسلیم زشتی های زندگی شده بودم و روزبه روز افسرده تر می شدم.
اما ناگهان خداوند روزنه امیدی را برایم باز کرد. باخبر شدم که کلاس یوگا در کوچه خودمان برقرار شده است. فقط برای لحظه ای فرار از فکر و گرفتاری های روزگار به طرف کلاس یوگا کشیده شدم. روز اول، جو صمیمی کلاس و حضور مربی صبور و مهربان آن، توجه مرا به خود جلب کرد.
روزهای بعدی نیز تغییرات محسوسی را درجسم و روحم احساس کردم.
در بدو شرو ع کلاس فکر می کردم برای یوگی شدن حتما باید دوره های سخت و فشرده را بگذرانم یا برای تعلیم یوگا به کشور هندوستان بروم و یا ریاضت های فراوان بکشم، اما پس از مدتی فهمیدم که برای یوگی شدن فقط و فقط باید به شناخت خودم برسم ولاغیر
در زمان ریلکسیشن و مدیتیشن که معمولا پایان کلاس بود از همه غم های دنیا دور می شدم و تجربه های نابی برایم به ارمغان آورده می شد.
کم کم دردهای جسمی ام رو به کاهش گذاشت.
تازه فهمیدم که خدا نه تنها صدای مرا شنیده بلکه فرشته ای را به سوی من فرستاده تا دست مرا بگیرد و با رفتن به کلاس یوگا مرا با خودم آشنا کند. نه تعجب نکنید درست گفتم و شما درست فهمیدید!
درس اول:
آشنایی خودم با خودم.
فهمیدم جسم و روح من براثر گرفتاری های دنیا از هم فاصله زیادی گرفته اند پس تصمیم گرفتم این دو را با هم آشتی بدهم.
به خودشناسی و خودسازی خودم پرداختم . درون خودم را کنکاش کردم. نقاط ضعف و قوتم را یافتم. شروع به پیکر تراشی درونی کردم. آن چه را که باید از خودم دور می کردم را بیرون ریختم و به دنبال جذب خوبی ها و مواد لازم حال خوب برای خودم گشتم. از همان زمان این حدیث گهربار حضرت علی(ع) را با گوشت و پوست و استخوانم درک کردم.
من عرف نفسه فقد عرف ربه = هرکسی که خودش را بشناسد خدای خودش را نیز خواهد شناخت.
چقدر سبک شدم. احساس پروازی آرام در آسمان آبی زندگی به من دست داده بود.
درس دوم:
درس مهم دیگری که پس از تمرینات زیاد گرفتم . توجه کردن به نیمه پر لیوان بود. به طور مثال: با خودم فکر کردم که اگر من امروز بر اثر مشکلات ناشی از بنایی خسته نشوم درآینده منزلی باب طبع خود و خانواده ام نخواهم داشت. این تعییر نگرش بسیاری از نگرانی های مرا از بین برد و مرا برای برخورد با سختی های گذرای زندگی مادی قوی تر کرد. فهمیدم که بدون رنج، گنج میسر نمی شود.
درس سوم:
درس مهم دیگری که گرفتم زندگی کردن در لحظه بود. آری من همه اش در گذشته و آینده بودم با خودم فکر می کردم فردا چه می شود؟ چرا قبلا این کار را نکردم؟ باید کلی پس انداز داشته باشم. آینده فرزندانم چه خواهد شد؟ این محله درآینده خوب خواهد بود یانه ؟ و…
پس از تمرینات فراوان تصمیم گرفتم که دیگر به مشکلات نیامده آینده و اتفاقات گذشته کاری نداشته باشم . هروقت حتی یک لیوان آب هم می خوردم با آب ها عشق بازی می کردم و قطره قطره آن را مزه مزه می کردم و با آرامی آن را برای ماموریت ویژه اشان به درون معده ام هدایت می کردم. موقع خوردن، فقط می خوردم و موقع خوابیدن فقط می خوابیدم و نه چیزی بیش از این.
پوست صورت من که قبلا تیره شده بود کم کم روشن شد، طوری که همه فکر می کردند به تازگی کرم جدید و خارجی و گران قیمتی استفاده می کنم.
کم کم توانستم در برنامه غذایی خودم تغییراتی بدهم. به جای استفاده از مواد فریزری و جامد از مواد تازه استفاده کردم. مصرف گوشت قرمز را به حداقل رساندم و مصرف میوه و سبزیجات رابیشتر کردم. دیگر کمتر تنقلات و شیرینی می خریدم که دسترسی آسان به آن ها نداشته باشم تا هنگام استرس، دچار پر خوری نشوم و از آن ها استفاده نکنم.
سعی کردم مقدار غذای روزانه ام را کمتر و کمتر کنم و تا گرسنه نشدم غذا نخورم و تا سیر کامل نشدم دست از خوردن بردارم. کم کم عدد وزن من به سمت پایین سرازیر شد و به وزن مطلوب رسیدم. زندگی من وارد مرحله جدیدی از پیشرفت های روز افزون شد.
آری یوگا به من زندگی سالم و تندرستی هدیه کرد.
از آن زمان به هرکسی می رسم توصیه می کنم که حداقل یک ترم یوگا برود و آموزه های آن را یادبگیرد.
خودم هم نیز درکلاس درس،به غیر از درس های روتین و روز مره، به بچه ها آموزش مدیتیشن و زندگی درلحظه را یاد می دهم تا از کودکی این آموزش ها را فرا بگیرند.
حالا دیگر کمتر عوامل بیرونی حال مرا بد می کند.
درس چهارم:
یاد گرفتم با هرچیزی دوست باشم. مسئولیت خوب و بد زندگی خودم را بپذیرم. گناه اشتباهاتم را به گردن دیگران نیندازم.
درس پنجم:
برای هرچیزی که دارم شکر گذاری کنم. و دریک کلمه در همه حال، مراقب حال خوب خودم باشم و به دیگران هم حال خوب تزریق کنم.
حالا دیگر نگاه به گل ها، طلوع و غروب خورشید، افتادن برگ ها، بارش باران و برف، صدای آب و خنده کودکان زیباتر و زیباتر از گذشته شده است.
درس ششم:
در کلاس یوگا آموختم که برای به دست آوردن چیزی اول باید از آن چیز ببخشم و سپس چندین برابر آن را به دست بیاورم. مثلا اگر نیاز به محبت یا پول دارم ، اول باید به دیگران محبت کنم و یا از درآمد خودم مقداری را بدون چشمداشت به دیگران ببخشم تا برکان زندگیم بیشتر شود.
درس هفتم:
یاد گرفتم که به خودم احترام بگذارم و به دنبال زندگی خودم باشم. دنبال عیوب دیگران نباشم و به دیگران با هر دین و مذهب و اعتقادی احترام بگذارم تا مورد احترام دیگران قرار بگیرم.
و این ها هدیه هایی بود که من از یوگا گرفتم.
شما چطور؟ لطفا اگر تجربه نابی در این زمینه دارید، با ما به اشتراک بگذارید.
شهراد
8 دیماه 1401
بسیار زیبا و ساده نوشتی.
از صمیم قلب خوشحالم که مزه ی یوگا را چشیده ای.
به سفر زندگی خوش آمدی!
سلام چه تجربیات نابی و چقدر خوب نوشته بودید. مدتهاست که چند نفر از آشنایان به من میگویند یوگا را امتحانکن، ضرر نمیبینی. اما هنوز اقدام نکردهام. حق دارید هر کسی ممکن است در یک برههای از زندگی کم بیاورد و پا پس بکشد و اینجا فقط خودمان هستیم که میتوانیم پشت خودمان بایستیم. امیدوارم همیشه حال دلتان خوش باشد.
سلام دوست عزیز
من هم به شما توصیه می کنم حتما یک دوره یوگا را برای بهبود بخشیدن به مسیر زندگی امتحان بفرمایید.
سلام
حس شما رو درک میکنم منم خیلی پیشترها چندین سال یوگا میرفتم و تو قسمت شاوآسانا ی آخر یه جورایی آدم از دنیای خودش رها میشه من که اغلب یه چرت لذت بخشی هم میزدم
سلام خیلی هم عالی
وبعد از اون چرت دل چسب، فول انرژی شده و به دنبال کارهای روزمره می رویم.