G-WBDM9N5NRK

کرونا

بدترین اردیبهشت زندگی من:

همیشه با آمدن اردیبهشت که ماه گل و سبزه و هوای مطبوع هست تا بتوانم بار سفر می بندم و راهی دشت و دمن می شوم.

اما امسال از اون سال هایی بودکه دعامی کنم زودتر اردیبهشت بره و برنگرده.

دچار پهلو درد و کمرددرد شدید شدم که دادم را درآورده است و نمی دانم از اثرات روزه هست یا بی آبی و یا ….

اولین روز این ماه را با دعوا برسر جای پارک ماشین که یک آدم مزخرف باعثش شد شروع کردم.

چند روز شاهد درگیری علایم بیماری مزخرف کرونا در جسم و روح دخترم شدم که با تزریق واکسن کرونا به ان مبتلا شده بود.

اتفاق بعدی رفتن بی مورد همسر به سفری که تاوانش درگیری با کرونا شد که علی رغم اصرار من راهی شد.

خبر بد بعدی مرگ ناگهانی یکی از اقوام نزدیک براثر ابتلا به کرونا بود.

خبر بد بعدی تعدیل نیروی شرکت دخترم بود شرکتی که 6سال درآن زحمت کشیده بود  وتازه داشت به مدارج بالاتر می رسید که براثر سوسسه و حسادت یکی از کارمندان تعدیل شد.

فقط دوتا خبر خوب بود یکی تولد نوه عزیزم که پس از یک روز کارو خستگی چشمم که به لبخندهایش افتاد همه را فراموش کردم و شروع کلاس سمپوزیوم نویسندگی که درانتظارش بودم.

بحران بعدی اسباب کشی ناگهانی مادرم بود که من باید نقش دختر بزرگ تر را به خوبی ایفا می کردم و این باعث شد که سه روز متوالی درگیر رفت و آمد و جمع و جور وسایل بشوم.

روز عید فطر به لطف مهربانی دختر و داماد عزیزم برای هواخوری به جاده زدیم که کمی حالم را خوب کرد.

امتحانات نوه شروع شد که وظیفه من همراهی و دادن آرامش به او بود.

اختلافات خانوادگی خواهرم یکی از بدترین اتفاقات این ماه بود که زندگی 40 ساله اش را زیر سوال برد و منجر به نزاع شد.

28 اریبهشت

و آخرین اتفاق بد مثبت شدن تست کرونا همسر با کلکسیونی از بیماریهای قندی و قلبی و کبدی بود که دادم را درآورد.

فقط دوروز دیگر مانده که امیدوارم زودتر این نحوست به پایان برسد.

بله و بستری شدن همسر دربیمارستان دراخرین لحظه این روز نحس نیز اتفاق افتاد.

 

 

ای اتفاقات بد بروید که دیگر برنگردید.

اردیبهشت 1400

شب های طولانی

شبهای طولانی که عقربه‌های ساعت درجا می زنند وهیچ حرکتی نمی کنند.

 غروب شد و شب شد. ولی چرا صبح نمی‌شود؟

این شب ها آنقدر طولانی ست که نمی توانم بخوابم

 کلافه هستم.

 سردرگم هستم.

 دل توی دلم نیست. انگاری در دلم رخت می شویند.

 هی دلم پیچ می خورد و حالم را به هم می زند.

 نمی‌دانم این بیقراری از کجا سرچشمه گرفته

بغض رنج آوری بیخ گلویم نشسته.

 بیخود اشکم سرازیر می‌شود.

 به گذشته فکر می‌کنم گذشته ای که دوستش ندارم

 ولی آمد و رفت.

زندگی من شده حسرت از دست دادن عمر و جوانی

 آه و افسووس که سراسر وجودم را گرفته ولی این کارها هیچ فایده‌ای ندارد.

 باید بر روی همه این‌ها خط بطلان بکشم و همه آنها را فراموش کنم.

 کاش کاش برمی‌گشتم به همان دوران کودکی و نوجوانی وطرحی نو بربوم زندگی‌ام  نقاشی می‌کردم.

آسمانش را آبی و دریایش را آبی ترمی‌کشیدم.

اما مگر ممکن است؟

 دیگرکه به گذشته باز نخواهم گشت

پس فقط یک راه باقی می‌ماند وبس.

چشمهایم را به گذشته ببندم

و چشمهایی جدید برآینده و حال باز کنم و آن ها را بشویم و جور دیگری دنیا را نظاره کنم.

شاید این‌گونه مرهمی براین بی قراری پیدا کنم.                                                                                   خرداد 1400 بعد از مبتلا شدن به کرونا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *