آن روز، از صبح، در خانهی پریا و پوریا، جنب وجوش زیادی بود. پدر، در هر ماه، یک شب، دوستان و همکارانش را به خانه، دعوت می کرد، تا دور هم، جمع شوند و دیداری تازه کنند. در این جلسه هم دیدار می کردند، هم به مسایل اقتصادی در زمینه شغلشان رسیدگی میکردند. این دوره گردشی بود. هرهفته خانهی یکی از آن ها، جمع میشدند و با نظم خاصی جلسه را برگزار می کردند. پوریا، این میهمانی را خیلی دوست داشت، چون فکرمیکرد، در آینده، که او هم بزرگ شود، وهمکارانی داشته باشد،از این مجالس داشته باشد، و با این فکر، احساس بزرگی میکرد. دراین روز موعود هرکسی مسئول کارمشخصی بود. پدر، خرید ها را انجام میداد.مادر، به نظافت و مرتب کردن خانه میپرداخت. پریا، در آوردن ظروف پذیرایی، و وسایل دیگر کمک می کرد. اصلی ترین قسمت میهمانی دو ساعت، مانده به آمدن میهمان ها بود. پریا و پوریا باید وسایل را به اتاق میهمان خانه، که همیشه درب آن بسته بود، (فقط زمان میهمانی باز می شد ) منتقل میکردند. وبا وسواس و نظم خاصی آنهارا میچیدند. در آن زمان، مردم در خانه هایشان از مبل استفاده نمیکردند، کف اتاق ها با فرش پوشیده میشد و در اطراف اتاق، برای تکیه دادن، از پشتی های دستباف و زیبا استفاده میشد و میهمان ها بر روی زمین مینشستند وبر پشتی تکیه میزدند. یکی از رسوم قشنگی که این جلسه داشت ، تلاوت آیات قران توسط، میهمانان داوطلب، درشروع جلسه بود. برای همین باید، برای جای فرضی هر میهمان یک رحل، ویک قران، را به ترتیب میچیدند. این چیدمان رحل ها و قران ها، زیبایی چشم نوازی، به همراه حس معنوی خوشی، را به میهمانخانه میداد. پریا و پوریا به خوبی و با سلیقهی تمام، این کار، را انجام میدادند. کار بعدی که باید، انجام میشد، گذاشتن پیش دستی و کارد میوه خوری برای هرکدام از میهمانها بود، که باید در فواصل معین چیده،میشد.معمولا این کاررا پریا خیلی خوب،انجام میداد.