طبق قولی که پدرداده بود، قرار شد که آن روز،خانوادگی به شهربازی بروند. همه از صبح درتکاپو بودند.
همگی کارهایشان را انجام دادند. مادر ساندویچها را آماده کرد، گوجه و خیار شور و کتلتهای خوشمزه را درلای نان باگت پیچید.
پریا هم درحال پوشیدن لباسها و پوریا هم در حال پوشیدن کفش هایش بودند.
مادر باسبد وسایل به طرف درب خانه میرفت که چشمش به پوریا افتاد، نگاهی به کفشش کرد و گفت: پسرم، این کفش مناسب شهربازی نیست برو کفشهای کتانی ات را بپوش تا بتوانی درآن جا راحت بازی کنی.
پوریا نگاهش را به طرف جاکفشی انداخت و گفت: راستش را بخواهید من با کفشهای کتانیام به مدرسه رفته بودم و با بچه ها فوتبال بازی کردیم به خاطر همین، آنها را خیس و کثیف کردم و هنوز فرصت نکردم تمیزشان کنم الان مجبورم با کفش های مهمانی هم به شهر بازی بیایم.
ما در نگاهی به او کرد و هیچ نگفت.
به شهربازی رسیدند. هر کدام از بچهها دوست داشتند سوار یکی از وسایل بشوند. اولین وسیله ای که پدر پیشنهاد داد چرخ و فلک بزرگی بود که می توانستند خانوادگی از آن استفاده کنند.
همگی با شادی و هیجان، سوار چرخ و فلک شدند کمربندها را بستند و چرخ و فلک شروع به حرکت کرد. هرچقدر بیشتر می چرخید آدمها و خانهها کوچکتر و کوچکتر می شدند. این بازی خیلی هیجان داشت. بچهها حسابی سرحال شده بودند.
اما ناگهان دریکی از این چرخیدنها، کفش پوریا از پایش درآمد ولیز خورد و متاسفانه برسر یکی از مردمی که سوار چرخ و فلک بودند خورد. پوریا خیلی خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و لبش را به دندان گرفت. اما همه میخندیدند.
پس از ایستادن چرخ و فلک پوریا و پدرش از آن مرد بینوا معذرت خواهی کردند و ماجرا به پایان رسید.
دوست عزیز، داستانتون خوب و آموزنده بود.اگرچه احساس کردم چند جا غلط املایی و نگارشی وجود دارد. ای کاش در مورد خجالت پوریا هم بیشتر توضیح می دادید. چون این احساس خجالت ممکن است در وجود پوریا بماند و باعث کاهش اعتماد به نفس او در بزرگسالی شود.
سلام برشما دوست عزیز :
ممنون که وقت گذاشتید و مطالعه کردید و ممنون که نکاتی را متذکر شدید.
نکته تربیتی این قصه استفاده درست و بجا از وسایل و پوشاک بود .
و همینطور کودک باید بیاموزد اگر کار غلطی انجام دهد احتمال این که باعث خجالت و شرمندگی او می شود زیاد است و باید کارهایش را بافکر و تدبر انجام دهد.
باتشکر