دارا و سارا، بعد از خوردن صبحانه و کمککردن به مادر، برای جمع کردن وسایل روی میزغذاخوری، شروع به فعالیت کردند و آشپزخانه رو مثل دسته گل تمییز کردند و با اجازه مادر مهربون به اتاق رفتند. به سراغ بستهی خمیر بازی که شب گذشته پدر مهربان برایشان آورده بود رفتند. بسته را بازکردند و شروع به ساختن اشکال خودشان کردند. دارا گفت: من میخواهم یک ماشین درست کنم و سارا هم گفت: من هم یک خانه می سازم. هردو مشغول ساختن شدند و کاردستی زیبایی ساختند و کناری گذاشتند تا بعدا به پدر و مادر نشان بدهند . بعد سارا مشغول ساختن یک گلدان شد که داخل آن هم یک گل رزقرمزداشت، دارا هم یک درخت سیب درست کرد. بعد فکری به سر دارا زد و به سارا گفت: من دوست دارم گیاهان مان را ببریم وداخل باغچه بکاریم و از آن ها مراقبت کنیم تا بزرگ بشوند. پریا گفت: مثل آن لوبیایی که چند روز پیش کاشتیم و الان درآمده وبزرگ شده. چه خوب . بیا باهم به حیاطبرویم و آن هارا بکاریم و هردو به حیاط رفتند . مادر که بعداز انجام کارهای خانه در حال خواندن کتاب بود، وقتی متوجه شد که بچه ها در اتاق نیستند، آن ها را صدا زد، دارا، سارا…بچه ها از حیاط جواب مادر را دادند و مادر هم به آن ها ملحق شد و پرسد: چه کار می کنید ؟ و پریا و پوریا توضیح دادند، که میخواهند درخت و گ پل خمیری اشان را در باغچه بکارند، تا مثل بوتهی لوبیا رشد کنند و بزرگ بشوند. مادر با شنیدن این حرف قاه قاه زیر خنده زد وگفت: این که شدنی نیست.