G-WBDM9N5NRK

داستان نوجوانی ابوعلی سینا

ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به   “امیرپزشکان” شناخته شده است، در ماه صفر از سال 370 هجری قمری در شهر بخارا به دنیا آمد. 

این دانشمند بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد. ازآغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فراگرفتن علوم مختلف داشت.

و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند.

پدرو مادر او سخت در تعلیم و تربیت او می کوشیدند و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، او از 5سالگی شروع به درس خواندن کرد. ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آن‌گاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات “ابو عبدالله ناتلی” بود.

پس از آن نزد “ابو سهیل مسیحی” به یادگیری طبیعیات و مابعدالطبیعه و علم طب مشغول شد. او بیشتر اوقات درحال تفکر درخلقت و آفرینش جهان بود و کمتر صحبت می‌کرد..

در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبیعه؛ آن هم به صورتی که در متافیزیک ارسطو آمده بود و با آنکه چهل بار تمام این کتاب را مطالعه کرده بود، نمی توانست آن را بفهمد.

تا این که به شرح فارابی بر این کتاب دست یافت و توانست مسائل دشوار آن را درک کند.

هنگامی که ابن سینا به هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند. یکی از بهترین دوستان او ابوریحان بیرونی منجم و ستاره شناس مشهورجهان بود..

او هیچ‌گاه ازدواج نکرد و فرزندی نداشت و تمام عمر خود را در کشف علوم مختلف و پزشکی سر کرد. در اواخر عمر خود یک‌بار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت: که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.

 

مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده و در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد. و به همین دلیل توانست از کتابخانه بزرگ شهر استفاده زیادی ببرد .

او کتاب های زیادی را نوشته است که مهمترین آن‌ها کتاب قانون و کتاب شفا است.

او در57 سالگی درگذشت و درشهر همدان درخاک آرمید.

.

داستانی از طبابت ابوعلی سینا

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می‌افتد و استخوان لگنش از جایش در می‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به او بزند. هر چه به دختر می‌گویند حکیم ها بخاطر شغل و طبابتی که می‌کنند محرم بیمارانشان هستند، اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به لگنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر می‌شود تا این‌که یک حکیم باهوش و حاذق می‌گوید: «به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم.» پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول می‌کند و به حکیم می‌گوید: «شرط شما چیست؟»

 

حکیم می‌گوید: «برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم. شرط من این هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت، گاو متعلق به خودم شود؟» پدر دختر با جان و دل قبول می‌کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد. حکیم به پدر دختر می‌گوید: «دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.»

 

پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می‌کند. از آن‌طرف حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب می‌کنند و می‌گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید می‌کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.

 

دو روز می‌گذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می‌شود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می‌آورد. حکیم به پدر دختر دستور می‌دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب می‌شوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می‌کنند. حکیم سپس دستور می‌دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند؟ همه دستورات مو به مو اجرا می‌شود، حال حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد برای گاو کاه و علف بیاورند.

 

گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می‌شود، حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که برای گاو آب بیاورند؟ شاگردان برای گاو آب می‌ریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم می‌شود و پاهای دختر هر لحطه تنگ و کشیده تر می‌شود دختر از درد جیغ می‌کشد. حکیم کمی نمک به آب اضاف می‌کند گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر شنیده می‌شود.

 

جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند. دختر از درد غش می‌کند و بیهوش می‌شود. حکیم دستور می‌دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می‌شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می‌شود. آن حکیم ابوعلی سینا بوده است.

 


او مشهور به ابوعلیِ سینا و ابن سینا و پور سیناکه در غرب از او تحت عنوان اَوی سِنا (به انگلیسی: Avicenna) نیز یاد می‌شود (زادهٔ ۳۵۹ ه‍. ش. دربخارا –درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰–۱۰۳۷ میلادی) پزشک و شاعر ایرانی و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان ودانشمندان ایران‌زمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی وفلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.

وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است.

جرج سارتن در کتاب تاریخ علم وی را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان پزشکی می‌داند.همچنین وی او را مشهورترین دانشمند دیار ایران می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب قانون ابن سینا در پزشکی به سال ۱۹۷۳ در شهرنیویورک ایالات متحده آمریکا تجدید چاپ گردیده است.
آرامگاه بوعلی‌سینا در میدان بوعلی سینا در مرکز شهر همدان واقع شده‌است.

در اکثر نظرسنجی‌های برجسته‌ترین فیلسوفانِ تمامِ تاریخ، ابن سینا در جمعِ ده فیلسوفِ بزرگِ همهٔ ادوارِ جهان قرار دارد.

سخنی دلنشین و زیبا از ابوعلی سینا

شیخ‌الرئیس ابن‌سینا (رحمه الله)

«وقتی مفاصل بچه قوی شدند و زبانش مستعد شد و آماده‌ی آموزش گشت و شنوایی‌اش دقیق گردید، باید با آموزش قرآن شروع کرد و حروف الفبا را به او آموزش داد و معالم و آثار دین را به او تفهیم نمود.»

كتاب السياسة، ابن سینا، (ط: ۱، بدایات، سوریة، ۲۰۰۷م)، ص۸۴.

T.me/hefzequranchannel

2 دیدگاه دربارهٔ «داستان نوجوانی ابوعلی سینا»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *