نزدیک سال نو بود. خانهی پریا و پوریا هم مثل بقیه خانه ها، حال و هوای قشنگی داشت. همه درتکاپوی خانه تکانی و نظافت و خرید بودند. و دراین روزها، همه به یکدیگر، کمک میکردند. آنروز، نوبت به نظافت اتاق پریا بود وازصبح، با کمک پوریا ومادر، تمام قفسه و کمدهای کتاب و اسباب بازیهایش را بیرون ریختند و تمیز کردند. مادر به پریا گفت: دخترم بعضی ازلباسها و اسباب بازیهای شما دیگرمناسب سن شما نیستند، ولی هنوز تمیز و نوهستند. بهتراست، آن ها را به کسانی بدهیم که نیاز دارند تا استفاده کنند. اما پریا گفت: نه مادر من همهی وسایلم را دوست دارم، حتی اگربرایم کوچک هم شده باشند، دوست ندارم آن هارا به کسی بدهم. مادرگفت: اما برای خرید لباس جدید باید کمدت را خالی و تمیزکنی تا جا بازشود. درثانی، میدانی بچه های نیازمند چقدرازداشتن لباس و اسباب بازی که به دستشان میرسد، خوشحال خواهند شد؟ پریا، به فکر فرو رفت وباخودش گفت: مادر راست میگوید، این ها که دیگربه دردمن نمیخورد،بهتراست هدیه کنم تا کودک دیگری استفاده کند. و پس از ساعتی، قبول کرد که این کاررا انجام بدهد. و با کمک مادر، لباسهایی که هنوز نوبودند ولی برایش کوچک شده بودند و کتاب هایی که خوانده بود و اسبا ب بازیهایی که دیکر مناسب سنش نبود، را جمع کردند. مادرآنها را دربسته های تمیز آماده اهدا کردن به نیازمندان کرد. وبعد از ظهرهمان روز بسته ها را به بهزیستی محل خودشان، هدیه کرد. شب که پریا میخواست بخوابد احساس خوبی داشت. چون هم اتاقش ازتمیزی برق میزد و هم کمدها یش حسابی خالی و تمیز و مرتب شده بودند وهم بااین کار تعدادی کودک را خوشحال کرده بود. آنشب به خواب شیرینی فرورفت .
سلام خانم شهراد.
به نظرم داستان پر محتوا و آموزنده بود، با اینکه به سن من نمی خورد از اواسط داستان مشتاق اخرش بودم، خلاصه مفید بود، خداقوت، فقط یک نکته که درمورد کتاب چاپی شما به رهنم رسید جلد کتاب بود، از اونجایی که فکر می کنم پریا هشت سالش بود بهتر بود یک روسری حالا به شکل کودکانه روی سرش باشه… اما در کل خداقوت، ور قدرت ادامه بدید✊💟💙
سلام دختر عزیزم:از این که به سایت من سر زدی ممنونم و بابت نظرتون هم کمال تشکررادارم. با احترام به نظر شما پاسخ بنده را بخوان
همانطورکه فبلا هم گفتم دین ما دین تعادل و زیبایی هست. نه افراط نه تفریط. و این مسئله درچندین جای قران اشاره شده است. ازجمله سوره مبارکه بقره
وقتی قانون شرع ما سن تکلیف را هفت سالگی اعلام کرده پس ما هم باید به آن استناد کنیم و کاسه داغ تر از آش نشویم.
با آرزوی بهترین ها برای شما
چقدر داستان ها شیرین و آموزنده بود حتی برای من که دیگه کودک نیستم پر از درس بود هم برای زندگی خودم الهام بخش بود و هم در مدیریت و ارتباط با خانواده بخصوص کودکان اموزنده.
باسلام خدمت شما دوست عزیز:
ممنون که داستان مرا خواندید و خیلی خوشحال هستم که مورد توجه شما واقع شده است. این داستان واقعی از دوران کودکی خودم هست. البته با کمی تغییر و تحول.
باعث افتخار بنده هست که بقیه سایت را هم نگاهی بیندازید و مرا از نظرات ارزشمندتان بهره مند نمایید. باتشکر