از زمانهای قدیم، درخانوادهها، رسم بر این بود که مردم پس از کار سخت روزانه، برای دید و بازدید و احوال پرسی،شبها، به خانههای یکدیگر میرفتند و در یک محیط کاملا صمیمی و دوستانه، احوال یکدیگررا جویا میشدند. این شبنشینیها در شبهای بلند زمستان بیشتر رایج بود و رسم شب نشینی و شب چله هم، ازهمانجا آمده است. اکثر مردم خاطرات خوشی از آموزههای آن شبها دارند. مهمترین بخش شبنشینیها، خواندن شاهنامه فردوسی و حافظخوانی و سعدیخوانی و تعریف داستانهای خانواده و ملی کشور بود. این داستانها به طور مستقیم بر روی افکار و احساسات کودکان تاثیر میگذاشتند، طوریکه وقتی آنها بزرگتر میشدند، هنوز رد پای شنیدهها را در زندگی خود میدیدند.
معمولا پدربزرگها و مادربزرگها، که عزت و احترام بیشتری داشتند، گویندهی قصهها و مدیر برنامه بودند و چون سخن آنان سخنی برآمده از دل بود، معمولا بر دل شنوندهها می نشست. به قو ل قدیمیها
«سخنی که از دل براید لاجرم بردل نشیند»
و این رسم، هنوز هم، در اقصی نقاط دنیا رایج است وباعث میشود که داستانهای تربیتی، سینه به سینه، به نسل های بعدی، منتقل شود. ودر به وجودآوردن نسلی پویا و کارآمد سهم بهسزایی داشته باشد.

اردو
اتوبوس جدید و مرتبی تهیه شده بود، صندلیهای آن با روکشهای خوشرنگ پارچهای و تمیز پوشانیده و پردههای زرشکی و زیبای آن با حلقههای پارچهای از وسط جمع شده و به شکل پروانه درآمده بودند. رانندهی اتوبوس، آقای ملکی، مردی مودب و خوشرو بود که با مهربانی به بچهها خوشآمد گفت و از آنها خواست در طی سفر از جای خود بلند نشوند، زباله نریزند و کمربندها راهم حتما ببندند و با آرزوی سفری خوش، پس از اینکه همهی بچهها در سرجای خود نشستند، حرکت کرد.
هادی و قاسم غیراز اینکه همکلاسی بودند، همسایه هم بودند. پدر هادی کارمند بانک بود و برای روز کتاب و کتابخوانی تعداد زیادی کتاب داستان به مدرسه اهدا کرده بود و مادرش خانمی خانهدار و اهل مطالعه بود. پدر قاسم شغل آزاد داشت و کاسب بسیار شریفی بود و معمولا در انجمن خانه و مدرسه شرکت میکرد و همانجا با پدر هادی آشنا شده بود. مادر قاسم هم خانم خانهدار، مهربان و کدبانویی بود و گاهی با مادر هادی تماس میگرفت و احوالپرسی میکرد.
آقای واقفی که امورتربیتی مدرسه را برعهده داشت با هماهنگی مدیرمدرسه این اردو را برای بچه ها ترتیب داده بود، تابچه ها قبل از امتحانات پایان ترم؛ یک روز را در طبیعت به سر ببرند و تجدید قوایی داشته باشند. اتوبوس درپیچ و خم جاده به حرکت درآمد، هادی کمربندش رابست، اماقاسم انگار که اصلا توجهی نداشت. هادی به قاسم تذکر دادکه کمربندش را ببندد، اماقاسم گفت :ای بابااتوبوس که خطری ندارد. هادی برای او توضیح دادو گفت :شرکتی که این خودروها را میسازد ازتعداد زیادی متخصص واهل فن کمک میگیرد تا وسایل لازم برای ایمنی مسافران در آن تعبیه کنند و وقت و هزینه ی زیادی برای تولید آنها مصرف شده است و هرکسی که از آنها استفاده نکند دراصل به خودو جامعه خیانت کرده است.قاسم با نگاهی معناداربدون این که دیگرچیزی بگوید، کمربندش رابست.
مناظربهاری بسیار زیبا و چشم نواز بود.
.
قاسم گفت: من گرسنه هستم و چون عجله داشتم ازاتوبوس جا نمانم، صبحانه نخوردم بیا باهم خوراکی بخوریم. از داخل کیفش یک بسته پفک درآورد. هادی با دیدن پفک تعجب کرد و گفت: یعنی تو میخواهی بهجای صبحانه پفک بخوری؟ قاسم گفت: خوب مگر چه عیبی دارد، خیلی خوشمزه است.
هادی با نگاهی عاقل اندر سفیه، مقداری کشمش و بادام را از کیفش بیرون آورد و گفت: نه! بیا اینها را بخور، اینها برای سلامتی بدن مفید است، اما پفک دارای رنگهای مصنوعی است که به استخوانها و دندانها و معده آسیب جدی میرساند، من کلی مطلب درمورد مضرات آن خواندهام.
قاسم گفت: تو از کجا این همه اطلاعات داری؟ هادی گفت: من ازکودکی هم پر از سوال بودم و درمورد همه چیز از والدینم سوال میپرسیدم و آنها در قالب داستان و معرفی کتاب، تمام جوابهای مرا میدادند. قاسم گفت: بله دقیقا مثل توی کلاس، گاهی اینقدر سوال میپرسی که لج همهی بچه ها رو درمیآوری و بچهها دوست دارند حسابی تو را کتک بزنند و هر دو زیر خنده زدند.
صدای راننده بلند شد، خوب بچهها رسیدیم. وسایلتون رو بردارید و با نظم و آرامش از ماشین پیاده شوید. بچهها پیاده شدند و آقای واقفی با کمک آقای ملکی ظروف آبخوری را درجای خود مستقرکردند
آقای واقفی از قبل به بچهها گفته بود که بهخاطر حفظ طبیعت، هیچکسی بطری پلاستیکی آب یا ظرف یکبار مصرف با خودش نیاورد.
همهی بچهها از لیوانهای مخصوصی که تهیه شده بود، برای نوشیدن آب استفاده کردند. در وسط محوطه دریاچهی بسیار زیبایی بود و دورتادور آن درختهای کاج، اقاقیا، سرو و صنوبر دیده میشد اطراف آن آلاچیق و صندلی گذاشته بودند، بچهها گروه گروه درآلاچیقها مستقر شدند. نوبت بازی شد، یارکشی انجام و فوتبال رقابتی خوبی در زمین فوتبال شروع شد. عدهای هم بدمینتون را شروع کردند، بعضیها هم به بازی (زوو) یا همان کبدی پرداختند و همه سعی میکردند که بهشان خوش بگذرد.
هنگام ناهار که شد، آقای واقفی سفره پارچهای زیبایی را پهن کرد و بچهها وسایل ناهارشان را آوردند و همگی دور سفره نشستند، بعد از خواندن دعای سفره آقای واقفی بچهها را زیرنظر داشت و گفت: هرکسی که ظرف یکبارمصرف دارد، تحویل من بدهد و بهجای آن ظرف مخصوص مسافرتی از من بگیرد و ظروفی را که پدر هادی برای این کار آماده کرده بود، دراختیار بچهها قراردادند و بچهها یک قدم دیگر برای دوست داشتن و نگهداری طبیعت برداشتند.
نزدیک غروب، با راهنمایی آقای واقفی کیسههای مخصوص دراختیار بچهها قرا گرفت و تمامی زبالهها جمع آوری و به سطلهای زباله انتقال داده شد و بچهها سوار اتوبوس شدند و با خاطرات خوش به مدرسه برگشتند. هادی به قاسم قول دادکه فردا با هم به کتابخانه کانون بروند و قاسم هم عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شود.
نتیجه داستان
تربیت هادی از سنین پایین و به طور اصولی و در قالب قصه و داستان انجام شده و در بزرگسالی نتیجه مثبت خود را بروز داده است.
زمان شروع تربیت
تربیت کودک را باید بیست سال پیش از تولدش آغازکرد.
ناپلئون
درطول تاریخ محققان زیادی درمورد مبحث تربیت تحقیق و مطالعه کرده اند و اکثر آنان به این نتیجه رسیدهاند که تربیت کودک ( بزرگسال آینده) از قبل از تولد شروع میشود. زمانیکه نطفهای درحال بوجودآمدن است روحیات، احساسات و اخلاقیات والدین تاثیر مستقیمی بر چگونگی شخصیت آینده کودک دارد.
دوران بارداری دوران طلایی رشد کودک است. از همان دوره، ارتباط کودک با مادر آغاز میشود و مادر با داشتن دورهای با آرامش و انتخاب زندگی سالم، از همان زمان به داشتن فرزندی سالم اقدام میکند.
محققین ثابت کردهاند که جنین صدای مادر را میشنود و به آن عکسالعمل نشان میدهد. مادران فهیم و با مطالعه، تربیت را از همان دوران آغاز میکنند. کسانی هستند که پارا فراتر گذاشته و با پخش اصوات پرمحتوا و صوت قرآن و صوت زبانهای مختلف این دانشها را به او منتقل میکنند، تا زمینه یادگیری را برای آینده او محیا کنند.
کودکان از سن سه تا شش سالگی آماده دریافت نکات ادبی و اخلاقی هستند، اما روش مستقیم و امر و نهی معمولا جواب نمیدهد، ولی روش غیرمستقیم برای تربیت، همان داستانسرایی است که در قالب آنها میتوان موارد لازم رابه کودک یادآوری کرد و طی تحقیقات انجام شده نتیجه این نوع تربیت در سالهای بعد در شخصیت کودک تاثیر خودش را خواهد گذاشت.
از فواید قصه گویی برای بچهها میتوان به بردن آنها به دنیای خیال و به سرزمینهای دور و ساختگی اشاره کرد و آنها را با شخصیت اصلی داستانها پیوند داد. مثلا با گفتن داستان پینوکیو به کودکان یاد میدهیم که سربه هوا نباشد و از دوستی با غریبهها پرهیزکند و از بزرگترها حرفشنوی داشته باشد و تمام این مسایل در قالب داستان و بطور کاملا نامحسوس بیان میکنیم.
یا زمانی که قصه شنگول و منگول رابرای او تعریف میکنیم، در اصل میخواهیم بگوییم که بچهها باید برای درامان ماندن از خطرات به حرف بزرگترها گوش کنند و گول غریبهها را نخورند و هرکسی را به حریم خصوصی خودشان راه ندهند. این آموزهها در ضمیر ناخودآگاه آنان تا بزرگسالی ماندگار میشود.
داستانسرایی برای بچهها موجب پرورش خلاقیت آنان شده و آنها را وارد دنیای ناشناختهها میکند. نیروی تخیل را در او به شدت افزایش میدهد که باعث وسیعتر شدن و رشد افکار او میگردد.
معمولا حس خوبی که کودک پس از شنیدن قصه در کنار مادر یا پدر دریافت میکند، به آرامش و آسودگی او میافزاید و باعث اعتلای وی میشود. وقتی قصهای در آغوش مادر یا درموقع خوابیدن برای کودک روایت میشود، اثر تربیتی آن چندین برابر میشود. کودکان دردوران کودکی معمولا در مقابل نصیحت کردن بسیار مقاومت میکنند، اینجا داستانسرایی به کمک والدین میآید و به این کار تسهیل میبخشد و مانند نوشاندن شربت شیرینی در کنار خوراندن داروی تلخی برای اوست.
انسان داستان را میسازد و داستان انسان را
فایده دیگر داستانسرایی برای کودک این است که نسبت به یادگیری ادبیات در او ایجاد علاقه و انگیزه میکند و تاریخ شاهد این قضیه هست که نویسنگان، شعرا و ادبا معمولا از دل چنین خانوادههایی درخشیدهاند.
قصههای تربیتی در قرآن
درتمامی کتابهای مقدس درجهان از قصههای تربیتی برای ایجاد نسلهای سالم و نشان دادن راه زندگی استفاده شده است. دراهمیت آن همان بس که در کتاب مقدس قرآن مجید که برای هدایت بشر نازل شده، سورهای بهنام قصص آورده شده است که چندین داستان قرآنی در آن وجود دارد و همینطور در جاهای دیگری از قرآن مجید از داستانهای عبرتآموز زیبایی استفاده شده است که از جمله میتوان به این داستانها اشاره کرد.
