ارتعاش زمین
انتظاری شیرین به مدت 9 ماه درحال پایان یافتن بود. درحیاط بیمارستان قدم می زد تا به درجه نهایی درد زایمان برسد و داخل بخش برود و کودکش را درآغوش بگیرد.
ناگهان صدای تلق و تلوقی بلند شد. احساس کرد سرش گیج می رود و خواست بیفتد که خودش را به ماشین یکی از پزشکان تکیه داد صدا و لرزش شدیدتر شد. نه، سرگیجه نبود. تابلوی بزرگ بیمارستان برزمین افتاد. زلزله بود. ارتعاش زمین زلزله ای بزرگ دروجودش انداخت. پس کودکش زودتر به دنیا آمد .اما آن شب تا به صبح فکر می کرد که او و نوزادش امشب در زیر آوارهای بیمارستان مدفون خواهند شد و دیگر دنیا را نخواهند دید و تا صبح اشک ریخت و پلک نزد.
امروز سی وسومین سالگرد زلزله رودبار است و نوزاد آن شب، خودش در انتظار به دنیا آمدن فرزند دلبندش است.