پریا و پوریا بعداز شروع سال تحصیلی حسابی مشغول درس خواندن ویاد گیری شده بودند.
درس ریاضی پوریا به یاد گرفتن جدول ضرب رسیده بود. پوریا این درس را خیلی دوست داشت و تصمیم گرفته بود زودتر از همه بچه های کلاس جدول ضرب را حفظ کند.
درکوچه، در خانه ،درکلاس، مدام مشغول تکرار جدول ضرب بود. دودو تا چهارتا، دوپنج تا ده تا …خلاصه مرتبا درسش را تکرار می کرد.
روز جمعه بود و همه درخانه بودند. پوریا بعد از خوردن صبحانه به طور جدی شروع به خواندن وحفظ کردن جدول ضرب کرد. جدول یک و دو و سه را کامل یاد گرفته بود. پدر از او سوال کرد، او هم کامل جواب داد . حالا نوبت به حفظ کردن جدول ضرب چهاررسیده بود. درخانه قدم می زد و بلند بلند آن هاراتکرار می کرد چهاریکی چهارتا، چهاردوتا هشت تاو….
مادر، مشغول پختن ناهار بود و درآشپزخانه صدای لباسشویی و سرخ شدن سیب زمینی و قلقل سماور هم بلند بود. از توی آشپزخانه فریاد زد وای پوریا بس است دیگر، خواهش می کنم این قدربا صدای بلند نخوان من سردرد گرفتم. پوریا کمی صدایش را آهسته کرد ولی بعد از دقایقی به طوری که اصلا حواسش نبود دوباره با صدای بلند ادامه داد.
پدر بعد از این که به طوطی عمو آب و دانه داد تلویزیون را روشن کرد. راستی، یادم رفت بگویم که عموی پوریا برای مدتی به مسافرت رفته بود و طوطی اش را به خانواده پوریا سپرده بود تا درنبودن او از طوطی نگهداری کنند و طوطی چند روزی بود که مهمان خانه آن ها شده بود. صدای پوریا هنوز بلند بود و تکرار می کرد: چهار شش تا بیست و چهارتا و…
پدر همان طور که درحال تماشای برنامه مورد علاقه اش بود به پوریا اعتراض کرد و به او تذکر داد که به اتاق خودش برود و ادامه جدول ضرب چهار را حفظ کند.
بعدازخوردن ناهار خوشمزه ای که مادرپخته بود، پدرجدول ضرب چهاررا از پوریا پرسید، او همه را درست جواب داد و سپس پریا از پدرخواست، که از او هم بپرسد و پریا هم همه سوالات را درست و کامل جواب داد و همه تعجب کردند . پریا هم گفت خوب تعجبی ندارد آنقدر پوریا این ها را تکرار کرد که من هم یاد گرفته ام و همه زیرخنده زدند.
و پدر درتایید حرف او گفت: بله کاملا درست است. ما هرکاری را که بخواهیم خوب انجام بدهیم و برایمان راحت تر بشود، با تکرار کردن به نتیجه مطلوبی می رسیم. به قول شاعر که می گوید کار نیکو کردن از پرکردن است.
بعداز ظهر جمعه همگی دسته جمعی به گردش رفتند و پس از خرید و تفریح خسته و کوفته به خانه برگشتند.
روزجمعه خوب و شادی را سپری کردند.
نیمه های شب بود که پوریا با صدای عجیبی از خواب بیدار شد. انگار یک نفر داشت، جدول ضرب چهاررا تکرار می کرد. باخودش گفت: ازبس که جدول خوانده ام نیمه شب هم صدای خواندن جدول ضرب را می شنوم و پتورا برروی سرش کشید. اما نه، صدا هنوز ادامه داشت. بلند شد و نشست . آیا صدای پریا بود؟ نه پریا که این موقع شب، خواب است. بلند شد و از اتاقش بیرون رفت و ناگهان پدر و مادر و پریا را دید که به نقطه ای خیره شده بودند و با تعجب نگاه می کردند.
پوریا هم به آن نقطه نگاه کرد. طوطی عمو، درحال تکرار کردن جدول ضرب چهار بود. همه با صدای بلند زیر خنده زدند. پدر با لبخندی گفت : نگفتم با تکرار همه چیز را خوب یاد می گیرید. حتی این پرنده هم با تکرار شنیدن صدای پوریا، توانسته جدول ضرب چها ررا یاد بگیرد و خنده بلندی سرداد. طوطی همین طور تکرار می کرد .
چهارچهارتا شانزده تا و…..